1392/12/29

صداي جيغ اومد ... بهم گفت: بدو بريم بكشيمش ... دوباره تنم لرزيد ... رفتم ... گفت: دست خالي نيا! يه تيكه آجري، سنگي، چيزي بردار ... با كلي تعلل رفتم ... داشت در رو هل مي‌داد، مي‌خواست بين در و ديوار لهش كنه ... مظلومانه، بين در و ديوار جيغ مي‌زد، چيغي بيشتر شبيه ناله ... داشت به سمت من فرار مي‌كرد ... گفت: چرا واستادي؟ بزن تو سرش ديگه ... دلم نيومد ... فقط تونستم راهش رو سد كنم ... برگشت نااميدانه ... چند بار زد توسرش ... در رفت ... دوباره زد تو سرش ... صداي نالش قطع شد ... مرده بود ... من تنم مي‌لرزيد ...

اين هم روزي من از خونه‌تكوني امروز ... مشاركت در كشتن بي‌رحمانه يك بچه موش ...



ازم پرسيد: اگه تو جنگ بودي، چه‌جوري مي‌خواستي آدم بكشي؟ ... نمي‌دونستم ... جوابي نداشتم بدم ... گفتم: پشه و مگس كه نيست! حيوون استخون‌دار رو دلم نمياد بكشم؛ چه مارمولك، چه موش، چه هرچه...!


در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 415931
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X