1393/4/22

 

قبل‌تر نوشته بودم كه اسمم تو هيچ قرعه‌كشي‌اي در نمياد!
امسال، براي بار نود و ششم (!!!!!!) برا اعتكاف دهۀ آخر رمضان حرم اسم‌نويسي كردم .... چند دقيقه پيش پيامكش اومد كه:

شما در قرعه‌كشي دانشجويي حرم مطهر پذيرفته شده‌ايد. در صورت تمايل به شركت ....
 

خوشحال و متعجب رفتم تو سايت كه ثبت‌نامم رو قطعي كنم كه ... ديدم نوشته:

بدليل اينكه اعتكاف ويژه دانشگاه هاي مشهد مقدس مي باشد. لطفا دانشجويان محترم ساير دانشگاه ها از اخذكارت و تأييد شركت در مراسم خودداري فرمايند. با عرض معذرت، امكان شركت اين عزيزان در مراسم ميسر نمي باشد.

 

1393/3/16

عمري ميان مقبره‌ها راه رفته‌ام
... بايد مسير زيستنم را عوض كنم ....


1393/2/17

هرچند وقت يك بار، با خودم مي‌گم، ولش كن؛ اين همه سختش مي‌كني كه چي بشه.... تو هم بشين مثل ساير مردم زندگيتو بكن ... مگه اين همه آدم كه دارن راه خودشونو ميرن، اشتباه مي‌كنن... اصلت شايد درستش همينه ... و از اين جور چيزا ...

بعد، آهسته آهسته، سعي مي‌كنم اين رو به خودم بقبولونم... يه‌خورده كه پيش مي‌رم... وقتي مي‌خوام افكار قبليم رو كامل خاك كنم و شروع كنم به مثل بقيه زندگي كردن ... دوباره يه اتفاقي مي‌افته كه ... دوباره همه چي رو مي‌كنه مثل روز اولش ... دوباره همون افكار قبلي، همون دغدغه‌هاي قبلي ... و همون تحير قبلي...

شهيد گمنام دانشگاه شاهرود

نمونش همين ديشب و حضور دو تا شهيد گمنام تو داشگاهمون
... و تحير دوبارۀ من ....

1393/2/11

چندوقته يه كاري رو هي مي‌خوام شروع كنم، هي سختمه، هي نمي‌تونم؛ مي‌رم سراغش، نمي‌تونم شروع كنم؛ دوباره مي‌رم سراعش، دوباره نمي‌تونم؛ باز مي‌رم سراغش، باز نمي‌تونم، يه بار ديگه مي‌رم سراغش، يه بار ديگه نمي‌تونم، به خودم مي‌گم فقط شروعش سخته، شروع كه كردي، ديگه خودش پيش مي‌ره، با اين توجيه هم نمي‌تونم؛ كل كارام رو تعطيل مي‌كنم كه فقط به همين يه كار برسم، باز نمي‌تونم؛ خودم رو در شرايطي قرار مي‌دم كه مجبور شم، اما نمي‌تونم؛ ...

كسي راه‌حل سراغ نداره؟؟؟؟؟

1393/1/26

در كنار باران و تگرگ ... در فصل بهار ... بايد از باران نوشت ...

باران كه نبارد ... مي‌شود خشكسالي ... گياهان مي‌ميرند ... حيوانات ... حتي انسان‌ها ...
باران كه يخ زده ببارد ... مي‌شود تگرگ ... خيلي‌‌ها را مي‌كشد ...مزارع را ... شكوفه‌ها را ... ميوه‌ها را ...
باران كه ببارد ...مي‌شود رحمت ... زنده مي‌كند ... گياهان را ... حيوانات را ... انسان‌ها را ... حتي هوا را ...
باران كه مي‌بارد؛  خيلي‌ها فرار مي‌كنند از زير باران ... كه خيس نشوند ... سينه‌پهلو نكنند ... سرما نخورند ... اما باران ... همچنان مي‌بارد ...بي‌آنكه ... قهر كند ... بدش بيايد ... ناراحت شود ...

باران كه ببارد ... بگذريم ... بارون بند اومد ... حسم پريد ...

جملاتي ناشي از غليان احساسات يك "آسدجواد"

1393/1/24

همۀ زيارت، يك طرف؛ زيارت وداع يك طرف ... زيارت وداع كاظمين و نجف رو كه ديگه نگو ... اصلا دل هيچ‌جوره راضي به جدايي نبود ... خصوصا نجف ... من كه نرفتم، اما مي‌گن مدينه هم همين‌جوره ... خدا قسمت كنه، جور شه برم ... بگذريم...

همۀ زيارت، يك طرف؛ زيارت وداع يك طرف ... كم پيش اومده بخوام از مشهد برم ولي  نرم زيارت وداع ... اصلن نمي‌شه نرم ... بي خداحافظي از امام رئوف كجا برم؟... هر وقت، به هر بهانه‌اي نمي‌تونم برم وداع، مي‌شينم سبك سنگين مي‌كنم كارهاي اون چند روزمو ... پبينم كدومش سلب توفيقم كرده ... و غالبا به نتيجه مي‌رسم اما اين بار ... هرچي سبك سنگين مي‌كنم، هرچي مرور مي‌كنم خودمو، هرچي بيشتر مي‌گردم؛ هيچي پيدا نمي‌كنم.

هيچي، جز يه مورد. اما اون يه مورد كاريه كه... خدا خودش مي‌دونه كه چقدر با خودم كلنجار رفتم، چقدر فكر كردم، چقدر جوانب كار رو سنجيدم، و فقط وقتي انجامش دادم كه به درست بودنش رسيدم ... اما اين سلب توفيق...
ممكنه دوباره راهو اشتباه انتخاب كرده باشم؟ خدايا اگه اشتباهه، تا هنوز فرصت جبران هست، يه نشونه اي، برهاني، دليلي نشونم بده!

يا هادي المضلين ... اهدني الصراط المستقيم ...
يا من اليه يلجأ المتحيرون ... يا دليل المتحيرون ... دلالتم كن به راه درست ...

در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 416234
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X