1393/1/13


چهارگانه‌اي از يك سفر تفريحي نيم‌روزه به شوشتر- بخش چهارم

خيلي از كسايي كه كاظمين رفتن ميگن حرم كاظمين خيلي بوي حرم امام رضا رو ميده ... اين يعني اينكه هر امامي بوي خودشو داره ...حرم هر امامي طعم خاص خودشو داره... عطر خودشو داره...

جاهايي تحت عنوان قدمگاه امام زمان، يا همچين چيزايي زياد رفتم، ولي هيچ‌كدوم طعم جمكران رو نداشتن، حتي مسجد سهله... حتي‌تر سرداب غيبت سامرا...

مقام صاحب‌الزمان, شوشتر
اما مقام صاحب‌الزمان شوشتر، عطري كه تو جمكران هست، توش موج مي‌زنه، غليان مي‌كنه، مست مي‌كنه....

1393/1/13


چهارگانه‌اي از يك سفر تفريحي نيم‌روزه به شوشتر- بخش سوم


و من اياته انك تري الارض خاشعه فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت ... ۳۹ فصلت...

آبشار, شوشتر

و ستايش خدايي راست كه آب را از آسمان نازل كرد و بر زمين جاري ساخت. و آب را بفرمود كه از بلندي به پستي فرو ريزد و چمن را فرمود كه در كنار آبشار برويد و اين‌‌گونه، زيباترين نقش هاي طبيعت را پديد آورد تا چشم را بنوازد شايد كه شكرگزار باشيم. و پرندگان را بفرمود تا بخوانند، و آوازشان را در كنار صداي آب، گوش‌نوازترين صداها قرار داد شايد كه در اين آيات پروردگارمان، اندكي بيانديشيم....

1393/1/12

 

چهارگانه‌اي از يك سفر تفريحي نيم‌روزه به شوشتر- بخش دوم

رفته بوديم امام‌زاده‌اي عبدالله نام (پسر حسن بن حسين‌اصغر بن امام سجاد؛ كه اين حسين‌اصغر -ظاهرا- از اجداد ماست)؛ در كنارش ضريحي بود براي شخصي به‌نام بي‌بي گزيده؛ تو شرح حالش يه همچين چيزي نوشته بود:

مأموران حاكم، كه سر امام‌زاده عبداله را با خود حمل مي‌كردند، به خانۀ اين پيرزن وارد شدند؛ زن ديد از سر نوري بلند است و سر دارد با عده‌اي تكلم مي‌كند. دانست كه سر انسان بزرگيست. آن را به پسرش، ابراهيم هم نشان داد. ابراهيم به مادرش گفت بايد اين سر را دفن كنيم و براي اينكه مأموران نفهمند، سر مرا ببر و بجاي آن سر قرار بده ....

ابراهيم سربخش, امام‌زاده عبدالله, شوشتر

حالا، از اون موقع اين سؤال برام ايجاد شده كه آيا كار بي‌بي گزيده و پسرش (ابراهيم سربخش) كار درستي بوده يانه؟؟ نمي‌خوام نفي كنم فقط سؤال برام پيش اومده. حالا اگه سر امام بود، توجيه داشت يا اگر اون امام‌زاده زنده بود باز هم كار منطقي بود، اما فدا كردن جان خود براي دفن يك سر، كار درستيه يا نه (؟؟؟) نميدونم....

1393/1/12

چهارگانه‌اي از يك سفر تفريحي نيم‌روزه به شوشتر- بخش اول

عازم بوديم براي تفريحي نيم‌روزه؛ مادربزرگ، اما دوست داشت دوروبرش باشيم، تنهايي را خوش نداشت؛ از طرفي، نمي‌توانست با ما بيايد؛ پس، نفرينمان كرد: "يك باران شِلَقلَقي بگيردتان ..."؛ خنديديم و رفتيم....
پاركي را پيدا كرديم؛ فرش پهن كرديم، آتشي درست كرديم، غذا را گرم كرديم، سفرۀ ناهار را مهيا كرديم و خواستيم بخوريم، كه باران شروع شد، يك باران شلقلقي؛ گفتيم باران بهاريست، چند دقيقه مي‌بارد و بند مي‌آيد، رفتيم در پناه درختان، چند دقيقه‌اي تا باران بند بيايد، نيم ساعتي منتظر مانديم، باران همچنان شلقلقي بود؛
مجبور شديم بساط ناهار را به ماشين منتقل كنيم، در همان ماشين نشستيم و ناهار خورديم، با سختي فراوان؛ ناهار كه تمام شد اما، باران هم بند آمد ... گويي آمده بود فقط ما را  بيازارد ....


در مسير برگشت، نقل مي‌كرديم نفرين‌هاي مادربزرگ را؛ نفرين‌هاي جالب و سخت؛ مثل: "ورسا ننشيناد" يا "كوربا هيچ مميراد".


پي‌نوشت ۱: باران در دزفول، انواع مختلفي داره: نيف نيف، تيپ تيپ، دمب اسبي، تيپي گُلُپي، تيپي مشكي و ...؛ در اين ميان اما، شلقلقي (Shelaghlaghi) بارانيست شديد كه در عرض چند دقيقه در خيابان‌ها آب راه مي‌افتد...
پي‌نوشت ۲: "ورسا ننشيناد" يعني بايستد و ديگر نتواند بنشيند؛ و "كوربا هيچ مميراد" يعني كور شود اما هيچ‌وقت نميرد تا از اين كوري خلاص شود!

پي‌نوشت ۳: پس پاك و منزه است خدايي كه از آسمان باران فرستاد و باد را؛ و رحمت و عذابش را، هر دو، در آن قرار داد... (از جملات حكيمانۀ يك آسدجواد)


1392/12/29

صداي جيغ اومد ... بهم گفت: بدو بريم بكشيمش ... دوباره تنم لرزيد ... رفتم ... گفت: دست خالي نيا! يه تيكه آجري، سنگي، چيزي بردار ... با كلي تعلل رفتم ... داشت در رو هل مي‌داد، مي‌خواست بين در و ديوار لهش كنه ... مظلومانه، بين در و ديوار جيغ مي‌زد، چيغي بيشتر شبيه ناله ... داشت به سمت من فرار مي‌كرد ... گفت: چرا واستادي؟ بزن تو سرش ديگه ... دلم نيومد ... فقط تونستم راهش رو سد كنم ... برگشت نااميدانه ... چند بار زد توسرش ... در رفت ... دوباره زد تو سرش ... صداي نالش قطع شد ... مرده بود ... من تنم مي‌لرزيد ...

اين هم روزي من از خونه‌تكوني امروز ... مشاركت در كشتن بي‌رحمانه يك بچه موش ...



ازم پرسيد: اگه تو جنگ بودي، چه‌جوري مي‌خواستي آدم بكشي؟ ... نمي‌دونستم ... جوابي نداشتم بدم ... گفتم: پشه و مگس كه نيست! حيوون استخون‌دار رو دلم نمياد بكشم؛ چه مارمولك، چه موش، چه هرچه...!

1392/12/20

اسفند ۸۳ بود، اولين اسفند دانشجويي‌ام، در بهشت دانشگاه سمنان .... عزيزي پرسيد: " شما چي؟ اردوجنوب مياين" و من غافل از خيلي چيزها، پول را بهانه كردم براي نرفتنم ...
چهار سال بعد، اسفند ۸۷، آخرين اسفند دانشجوييم در بهشت دانشگاه سمنان ... بعد از اينكه ۳ بار طعم شيرين سرزمين ملائك را چشيده بودم و مي‌خواستم براي بار چهارم مزمزه كنم اين طعم بهشتي را، به هر دري كه زدم، جور نشد كه نشد ... و با دلي حسرت‌بار بدرقه كردم عازمان سفر به جنوب را از مسجد امام علي دانشگاه سمنان...
از آن سال به بعد ... هر سال تكرار اين حسرت بود و من، هر سال، جا مانده از سفر ....... اما در اين سال‌ها، هر كدام، توجيهي بود كه چون مسكّني قادر به آرام كردن دل بيتاب من باشد....
امسال اما ... در آخرين سال دانشجويي‌ام در شاهرود ... جا ماندم از اين قافله ... نه مانند سال‌هاي پيش با توجيهي مسكّن‌گون ... كه همچون سال ۸۷ با كوله‌باري از حسرت جا ماندن از سفري كه ديشب آغاز شد ...



بي‌تابم از ديشب... دمغم از ديشب ... دل‌پريشم از ديشب ... اما امروز ... اما امروز .... اما امروز .....

مني كه هيچ‌گونه ميانه‌اي با فيس‌بوك ندارم ...  مني كه سالي به ۱۲ ماه فيس‌بوك نمي‌روم .... مني كه شديدا مخالف فيس‌بوكم ... مني كه فضاي فيس‌بوك را شديدا فاسد مي‌دانم -حتي فاسدتر از فضاي دوران سربازي‌ام- ... به دلم افتاد ... ناگاه.... فيس‌بوك گردي كنم....
يك سيد حسني ... در فيس‌بوكش نوشته بود ... "عازم كربلايم" و يك حامد در فيس‌بوكش نوشته بود ... "عازم حجم" ... و اين نمكي بود بر زخمم... و اين زخمي بود ژرف بر خراش‌هاي قبلي .... و چقدر دوست داشتم شرايط مساعد بود براي يك دل سير گريه ...

كاش اقلا مشهد بودم ... كاش ...
اما ... چشم‌ها را ... و دل را ... و روح را ... وعده مي‌دهيم ....براي گريه ... به فاطميه... كه نزديك است ...كه نزديك است...

در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 416336
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X