1392/2/6

 

قبل نوشت: اين يادداشت‌ها مربوط مي‌شن به حدود دو سال پيش و زمان خدمتم

 


يكي از اولين چيزايي كه در ابتداي ورودم به گروهانمون توجهم رو به خودش جلب كرد،متني بود از بيانات فرماندهي معزز كل قوا در ديدار با فرماندهان ارتش (يا نيروي زميني ارتش) كه زده بودن رو برد. اون متن اينه:


"اين همه جوان در اختيار مي گيريد، كداميك از سازمان هاي كشوري اين همه جوان در اختيار دارد؟ شما از دانشگاه ها ورودي و خروجيتان بيشتر است. اين همه جوان در اختيار شما قرار مي گيرد كه در تربيت و آموزش آن ها عقيدتي سياسي دخيل است اما خود سازمان ارتش هم نقش بسزايي دارد. نيروي زميني كه محور و مركز، نيروي زميني است. فرماندهان بنشينند و روي اين موضوع برنامه ريزي كنند كه چگونه خروجي سازمان را به ارتش خوشبين نموده و اميد به آينده را در آنان تقويت كنند تا سربازاني انقلابي و متدين تحويل جامعه دهند."
 
 
 

ديدار ارتش با امام خامنه اي

 

حالا شما اين جمله كه "تا سربازاني انقلابي و متدين تحويل جامعه دهند" رو مقايسه كنيد با جمله اي كه راجع به خروجي سربازي تو جامعه سر زبونا هست كه اگه يه خورده از شدتش كم كنيم، تا حد نسبتا خوبي ميشه بيانگر واقعيت موجود. اون جمله هم اينه:
"هر كي ميره سربازي يا سيگاري ميشه يا ... " (سه نقطه رو با يه سرچ تو اينترنت راحت ميشه فهميد)

1392/1/10


قبل نوشت: اين يادداشت‌ها مربوط مي‌شن به حدود دو سال پيش و زمان خدمتم:


۱- بعضي از دوستان فكر كردن كه هدف من از ذكر اين مطالب، بيان خاطراته؛ كه بايد بگم از اون حايي كه اكثر مخاطبين اين مطالب، خدمت سربازي نرفتن، ذكر خاطرات فايده چنداني نخواهد داشت؛ چون كسي متوجه خاطرات مي‌شه كه خودش اين شرايط رو درك كرده باشه. مثلا تا كسي سربازي نرفته باشه نمي‌فهمه معني اين جمله چيه كه "بشمار سه دور ميله پرچم؛ بشمار يك، بشمار دو، بشمار سه، خبر، دار، همون‌جا دراز بكش، بقيشو سينه‌خيز بيا" يا نمي‌فهمه اين كه "سربازا رو ببري صحرا، بعد از يك ساعت پياده‌روي زير آفتاب ظهر بيرجند، نيم ساعت بشين پاشو، بدو بايست، خيز و خزيدن و ... بدي، بعد سربازا رو جمع كني و جلوشون، يه ليوان آب رو نصفشو بخوري و اضافيشو بريزي رو زمين" يعني چي؛ يا نمي‌فهمه اين‌كه "سرباز رو ساعت دو نيمه شب از خواب بيدار كني و ازش بخواي مشخصات خودكار رو برات بگه" يعني چي ... يا اينكه "جيب سرباز رو پاره كني چون دستش تو جيبش بوده" يا اينكه "كوله‌پشتي رو پر آجر كني، بدي سرباز بذاره پشتش بعد بهش بشين پاشو و شنا و پروانه از بغل و پروانه از جلو و ... بدي" يا اينكه "وسايل و لباساي سرباز رو كلا بريزي تو آشغال‌دوني" يا اينكه ... بگذريم.

بشمار 3 دور ميله پرچم


۲- پعضي از دوستان هم فكر كردن هدفم گله و شكايت از سختي كاره كه بايد به عرض برسونم كه هرچند شايد سخت‌ترين جا افتادم، ولي اين‌جا اون قدرا كه بخوام لب به گله و شكايت باز كنم، سخت نيست. فقط سختي افسر آموزش شدن نسبت به افسر اداري شدن تو چند مورد كوچيكه؛ مثلا كار افسر اداري از ۷ صبحه تا ۱.۵ بعد ازظهره ولي كار ما از ۶ صبحه تا ۸ شب. يا مثلا افسر اداري تو گرما زير كولر و تو سرما كنار بخاري مي‌شينه ولي ما تو كل سال بايد بالاسر سربازا تو ميدون باشيم. يا اينكه افسر اداري از پادگان بيرون نمي‌ره ولي ما تو هر دورۀ دو ماهه، حداقل هفت بار ميدون تير مي‌ريم (كه هر كدوم فقط دو ساعت پياده‌روي داره) پنج بار صحرا مي‌ريم (كه هركدوم يك ساعت پياده‌روي داره) يك هفته هم اردوگاه داريم (كه شش هفت ساعت پياده رويشه) و البته اينا رو بذار كنار آفتاب سوزنده بيرجند و بادهاي صد و بيست روزش. يا اينكه .... اما از اون‌طرف يك‌سري خوبيا داره كه جاهاي ديگه نداره؛، مثلا اگه بالادست سرمون داد و بيداد كرد، ما هم سرباز آموزشي زيردستمونه و ميتونيم بريم سر اون خالي كنيم ... باز هم بگذريم.


1391/12/24


قبل نوشت: اين يادداشت‌ها مربوط مي‌شن به حدود دو سال پيش و زمان خدمتم:

 

اسفند ماه 88 دفترچه آماده به خدمت گرفتم، پر كردم، ارسال كردم، منتظر شدم ببينم چي ميشه، ... ، گفتم هرچي شد شد، ان‏شاءالله كه خيره، توكل بر خدا ...!

گفتن بهترين جا برا خدمت سپاهه، بعد وزارت دفاع، بعد ستاد مشترك، بعد نيروي انتظامي، بعد ...، سخت ترين جا هم ارتشه؛ گفتم هرچي شد شد، توكل به خدا ... افتادم ارتش!

گفتن بهترين جا تو ارتش نيروهواييه، بعد پدافند، بعد نيرودريايي، سخت ترين جا هم نيروزمينيه؛ گفتم هرچي شد شد، توكل به خدا ... افتادم نيروي زميني!

گفتن تو نيروزميني، بهترين رسته حفاظته، بعد اداري، بعد عقيدتي، بعد كامپيوتر، بعد مخابرات، بعد ...، بدترين رسته هم رسته پياده است؛ گفتم هرچي شد شد، توكل به خدا ...، رستم شد پياده!

گفتن بهترين جا برا رسته پياده دانشگاه امام عليه، بعد جهاد خودكفايي، بعد ستاد، بعد ...، سخت ترين جا هم سر يگان آموزشيه؛ گفتم هرچي شد شد، توكل به خدا ...، افتادم سر يگان آموزشي!

...

به اين ترتيب شدم افسر آموزش گروهان 3 گردان 1 مركز آموزشي 04 نزاجا – بيرجند...

04 بيرجند


1391/12/20


اون موقع‏ها كه مشغول سپري كردن خدمت سربازي تو پادگان۰۴ بودم، با ديدن شرايط حاكم بر فضاي يك يگان آموزشي نيروي زميني ارتش، يه سري درد توم بوجود اومد و يه سري دغدغه پيدا كردم كه منو به نوشتن واداشت.
البته اون زمون هنوز وبلاگ‏نويس نشده بودم و نوشته‏ها رو با ايميل مي‏فرستادم واسه دوستان و رفقا؛ فقط حيف كه خدمت زود تموم شد و نوشته‏هام نيمه‏كاره موند.
خلاصه، بعد از گذشت حدود يك و نيم سال، تصميم گرفتم اون نوشته‏ها رو به همراه يه سري خاطراتم از خدمت، اين‏جا بذارم. و احتمالا نظرات و پاسخ‏هاي اون موقعِ رفقام رو هم تو قسمت نظرات اينجا اضافه كنم!
خدا رو چه ديدي! شايد به درد يكي خورد.


در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 416174
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X