وقتي "داستان سيستان" "اميرخاني" رو خوندم و بعدتر وقتي "سفرت بخير اما" و "درمينودر" "بايرامي" رو خوندم و بعدترتر وقتي "هزار و سيصد و سمنان" جمعي از نويسندگان رو خوندم و حتي بعدتر كه حاشيههاي پراكندهاي كه از ديدارهاي امام خامنهاي تو سايت خامنهاي دات آي آر و ساير جاها نوشته ميشد رو خوندم، به اين نتيجه رسيدم كه هرچي در اين زمينه (زمينه سفرنامههاي رهبري و حواشي ديدارهاي ايشون) حرف بوده، اميرخاني تو كتابش زده و حرف جديدي نمونده (مگر اينكه تو خود حواشي ديدار نكته جديدي وجود داشته باشه)، هرچند با همه اين حرفها، وقتي شنيدم سفرنامه رهبر به فارس و يزد كتاب شده، راغب شدم بخونمشون. ...
چندوقت پيش تو وبگرديهايي كه داشتم، از طرق غيرمنتظره، پرتاب شدم تو وبگاه "محمدرضا سرشار" و رسيدم به نظرش راجع به كتابهاي نوشته شده تو اين زمينه و اينكه:
اين شد كه مصمم شدم به خوندن "حافظ هفت" نوشته "اكبر صحرايي" نشريافته "سوره مهر" ولو برا خوندنش مجبور ميشدم روي بياورم به "كتابخواني با اعمال شاقه" (و البته همچنان مشتاقم "قايق راندن در اقيانوس" رو هم بخونم حتي اگه باز هم مجبور شم روي بيارم به اعمال شاقه).
(تا اينجا رو گفتم فقط برا اينكه اين بخش از مطلبم بره تو قسمت "آنچه در وب راجع به داستان سيستان نگاشتهاند" سايت رضا اميرخاني (ارميا دات آي آر) و من با ذوق و شوقي كه فقط از يه كودك بيست و هفت ساله بر مياد، زير اين مطلب با قلم درشت لينكش كنم و بنويسم "اين نوشته را در وبگاه رضا اميرخاني بخوانيد!"، اما بپردازم به خود كتاب)
تو حافظ هفت اولين چيزي كه به چشم ميخوره، تأكيد بر داستان بودن كتابه. هم رو جلدش كه گوشه بالا سمت چپ با رنگ سفيد رو پسزمينه قرمز، درشت نوشته "رمان"، هم تو قسمت فيپا كه موضوع كتاب رو نوشته "داستانهاي فارسي"، هم تو ردهبندي ديويي كتاب كه بجاي ۹۵۵ رفته تو دسته ۸ فا ۳. و هم تو جاي جاي متن كتاب، كه رو اين قضيه تأكيد شده.
حالا اين كه اين داستان بودن، يعني چي، برا مني كه هيچگونه تخصصي تو ادبيات ندارم نامفهومه. مطمئنا معنيش نميتونه اين باشه كه: "مطالب اين كتاب صرفا ساخته و پرداخته ذهن نويسنده بوده و قابل استناد تاريخي نميباشد". از نظر محتوايي هم، تنها تفاوت عمدهاي كه ميشد بين داستان سيستان و حافظ هفت ديد كه اولي رو سفرنامه بكنه و دومي رو داستان، اين بود كه "منِ" راوي داستان سيستان تبديل شده بود به "جعفر عابدي" كه البته ظاهرا دقيقا همون "من" بود با اسم مستعار، و اينكه شخصيت رازميگ هم بهش اضافه شده بود كه متوجه نشدم اين هم اسم مستعاره يا كلا شخصيت خيالي!
شايد هم داستان و سفرنامه از نظر ساختاري تفاوتي دارن كه منِ غيرمتخصص ازش سر در نميارم!
دومين نكتهاي كه تو كتاب به شدت به چشم ميومد، تركيب زيباي موضوعات دفاع مقدس و سفرنامه رهبريه. تا جايي كه بعضي جاهاي كتاب، ميرفتم تو فاز كتاباي دفاع مقدس و فراموش ميكردم دارم سفرنامه رهبري رو ميخونم! و البته نميشه تحت تأثير شخصيت شهيد جاويدي (عمو مرتضي) بودنِ نويسنده كتاب رو ناديده گرفت.
نكته سوم هم اينه كه ظاهرا يكي ديگه از دغدغههاي بزرگ نويسنده، نوع نگاه مردم (چه مردم عادي، چه به اصطلاح روشنفكرا و چه سايرين) به نويسندۀ سفرنامه رهبري (يا به اصطلاح خود حافظ هفت - اگه اشتباه نكنم و درست يادم مونده باشه - حكومتي نويس)بوده كه باعث شده تو بخش زيادي از مطالب كتاب به اين موضوع بپردازه كه آخريش اين بود:
"چند روزي كه ميري برا سفرنامه آقا، نميدونم چطوري دوست و آشنا فهميدن، حالا يا از روي دلسوزي يا طعنه، حرفشون اينه كه خوبه از اين به بعد ميتونيد خونهتون رو ببريد شمال شهر جاي خوش آب و هوا، ماشين درست و حسابي بخريد، سفر و نميدونم از اين چرنديات. آخر سر هم ميگن، البته شما حقتونه"حرف آخر اينكه عادتم بود تو اردوها و سفراي گروهي كه ميرفتيم، همون اول كه راه ميافتاديم، پا ميشدم و صدقه جمع ميكردم؛ اين اواخر، به دلايلي دودل شده بودم كه نكنه كار خوبي نباشه، تا اينكه تو حافظ هفت اين مطلبو خوندم ليطمئن قلبي:
"آقا بلند شدن و برحسب عادت طول هواپيما رو طي كردن و با تكتك همراهان سلام و احوالپرسي كردن. آقا كه نشستن محافظي بلند شد و صدقه جمع كرد. اين دو تا عمل هميشه توي سفرهاي آقا تكرار ميشوند."