بالاخره بعد از سالها، "سمفوني مردگان"، معروفترين كتاب "عباس معروفي" رو خوندم. پسرخالم هر وقت منو ميديد (هر يكي دو سال يكبار) بهم ميگفت سمفوني مردگان رو بخون، خيلي قشنگه؛ و چند سال بود تصميم داشتم بخونمش كه بالاخره خوندمش.
كتاب به شدت "سردو نمور" بود (البته نه به سردي "سال بلوا" ش ) از اسمش تا جلدش تا متنش تا نثرش و تا فضاش. البته با توجه به زمان و مكان واقعه (اردبيل، جنگ دوم جهاني) شايد اين سردي طبيعي باشه، چرا كه اون فضا، هجوم بيگانگان به مملكت، اشغال ايران توسط قواي متفقين، تبعيد رضاشاه و بلواي بيحساب و كتاب مملكت، و قحطي بزرگ مملكت خصوصا سمت شمال غربي ايران جايي براي گرمي باقي نميذاره.
روال داستان هم تا حدود زيادي شبيه "خانواده تيبو" بود: يك خانواده با يك پدر مقتدر كه ميخواد حرف، حرف خودش باشه با دو پسر يكي به شدت عقلگرا (عقل معاش) و ديگري به شدت عاطفي و البته سركش، مصادف شدن اين خانواده با يك جنگ جهاني، مرگ اون پدر با ابهت، ديوانه شدن يكي از پسرها و ... كاملا در "خانواده تيبو" به شكل ديگه و به ترتيب ديگهاي تكرار شده بود.
البته حدود هفت، هشت صفحه از "موومان دوم" كتاب رو كه ميخوندم، عجيب احساس كردم كه دارم "آتش بدون دود" نادر ابراهيمي رو ميخونم، با همون فضا، با همون لحن و با همون سبك تا جايي كه احساس كردم "آيدين اورخاني" يكي از افراد خانواده "اوجا" هاست. اما فقط هفت، هشت صفحه.