چند دقيقه وقت خالي، بين حاضر شدن در مسجد و شروع نماز؛ و يك كتابخانۀ پر كتاب؛ و نگاهي سرسري به كتابها؛ و كتاب "ارميا" ي افتاده در يك گوشۀ يكي از قفسهها؛ و يك حس خاص؛ و تورق چندبارۀ كتاب؛ و دوباره مشغول شدن به خواندنش؛ و صفحۀ اول كتاب؛ و:
الله اكبر. بسم الله الرحمن الرحيم ...
و اين حس، يعني يك حس بارها تجربه شده نسبت به چند نفر تاكنون؛ و حسي كاملا آشنا؛ و يادآور بسياري خاطرات گذشته؛ و البته حال؛ همراه با يادي لبريز از "احمدك"
ميدونم خيليا با نظرم مخالفن اما همچنان معتقدم "ازبه" قشنگترين و جذابترين كتاب "رضا اميرخانيـ"ـه (البته شايد بعد از "ناصر ارمنيـ"ـش)
بعد از نماز ظهر و عصر، فرصتي دست داد تا براي بار سوم اين كتاب رو بخونم و باز با اون برم فضا ... و جالب اين كه اين بار هم نتونستم نصفهكاره كتاب رو تموم كنم و كتاب، مجبورم كرد تا يكنفس بخونمش!