چنين حكايت كردهاند راويان اخبار و ناقلان آثار و طوطيان شكرشكن شيرينگفتار كه در زمانهايي دور و در دياري دورتر، جوان كافري زندگي ميكرد كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت؛ و در همسايگي او جوان مسلماني زندگي ميكرد كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت.
روزي از روزها، آن جوان كافري كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت با خود انديشيد كه من جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم و در همسايگي من كه جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم، جوان مسلماني زندگي ميكند كه نه اسب دارد، نه شمشير دارد، نه نيزه دارد، نه سپر دارد، نه كلاهخود دارد و نه زره دارد؛ پس شايسته است كه من كه جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم، او را كه جوان مسلماني است كه نه اسب دارد، نه شمشير دارد، نه نيزه دارد، نه سپر دارد، نه كلاهخود دارد و نه زره دارد به مبارزه فراخوانم و از آنجايي كه من كه جوان كافري هستم، هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم ولي او كه جوان مسلماني هست، نه اسب دارد، نه شمشير دارد، نه نيزه دارد، نه سپر دارد، نه كلاهخود دارد و نه زره دارد؛ پس به يقين، من، كه جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم ير او كه جوان مسلماني هست كه نه اسب دارد، نه شمشير دارد، نه نيزه دارد، نه سپر دارد، نه كلاهخود دارد و نه زره دارد، پيروز خواهم شد.
چنين روايت كردهاند راويان اخبار و ناقلان آثار كه آن جوان كافري كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر دارشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت قلم و كاغذ به دست گرفت و براي آن جوان مسلماني كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت، چنين نامه نوشت كه:
"اي جوان مسلماني كه نه اسب داري، نه شمشير داري، نه نيزه داري، نه سپر داري، نه كلاهخود داري و نه زره داري! همانگونه كه ميداني من جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم، و تو جوان مسلماني هستي كه نه اسب داري، نه شمشير داري، نه نيزه داري، نه سپر داري، نه كلاهخود داري و نه زره داري. پس من كه جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم، تو را كه جوان مسلماني هستي كه نه اسب داري، نه شمشير داري، نه نيزه داري، نه سپر داري، نه كلاهخود داري و نه زره داري به مبارزه دعوت ميكنم."
پس، آن جوان كافري كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت نامه خود را به دست باد صبا سپرد تا آن را به دست آن جوان مسلماني كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت برساند. ... پس باد صبا نامه آن جوان كافري را كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت به آن جوان مسلماني كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت، رساند.
چنين خبر آوردهاند طوطيان شكرشكن شيرينگفتار و راويان اخبار كه آن جوان مسلماني كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت، پس از آنكه نامه آن جوان كافري كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت را خواند، اندكي با خود انديشيد كه در جواب نامه آن جوان كافري كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت چه بنويسد؛ پس بهتر ديد كه برخيزد و او، كه جوان مسلماني بود كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت به ديدار همسايهاش كه همان جوان كافري بود كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت، برود و تا شايد بتواند راه درست را به او، كه جوان كافري بود كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت، بنماياند. آنگاه، آن جوان مسلماني كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت، شال و كلاه كرد و به خانه همسايهاش كه جوان كافري بود كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت، رفت.
چنين حكايت كردهاند راويان اخبار و ناقلان آثار كه آن جوان كافري كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت، چون شنيد كه همسايهاش كه همان جوان مسلماني بود كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت به ديدار او كه جوان كافري بود كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت آمده است، به نزد آن جوان مسلماني كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت رفت و از او پرسيد:
"اي جوان مسلماني كه نه اسب داري، نه شمشير داري، نه نيزه داري، نه سپر داري، نه كلاهخود داري و نه زره داري ! من كه جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم تو را كه جوان مسلماني هستي كه نه اسب داري، نه شمشير داري، نه نيزه داري، نه سپر داري، نه كلاهخود داري و نه زره داري، به مبارزه دعوت كردم، حال چه شده كه تو كه جوان مسلماني هستي كه نه اسب داري، نه شمشير داري، نه نيزه داري، نه سپر داري، نه كلاهخود داري و نه زره داري به ديدار من كه جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم، آمده اي؟ شايد تو كه جوان مسلماني هستي كه نه اسب داري، نه شمشير داري، نه نيزه داري، نه سپر داري، نه كلاهخود داري و نه زره داري ترسيدهاي و آمدهاي تا از من كه جوان كافري هستم كه هم اسب دارم، هم شمشير دارم، هم نيزه دارم، هم سپر دارم، هم كلاهخود دارم و هم زره دارم بخواهي كه به تو كه جوان مسلماني هستي كه نه اسب داري، نه شمشير داري، نه نيزه داري، نه سپر داري، نه كلاهخود داري و نه زره داري، رحم كنم؟!"
آن جوان مسلماني كه نه اسب داشت، نه شمشير داشت، نه نيزه داشت، نه سپر داشت، نه كلاهخود داشت و نه زره داشت به همسايهاش كه جوان كافري بود كه هم اسب داشت، هم شمشير داشت، هم نيزه داشت، هم سپر داشت، هم كلاهخود داشت و هم زره داشت، چنين پاسخ داد كه ...
ادامه ... دارد ...
اين چند روزه، خيلي احساس خستگي ميكنم ...
احساس ميكنم به دويست، سيصد سال خواب نياز دارم تا شايد اندكي از خستگيم كم بشه ... البته اگه خواب رو خستگي روح اثر داشته باشه ...