پريروز؛ سيد محمد، خبر داد كه از سمنان اومده مشهد و باهاش قرار گذاشتم تو حرم تا ببينمش
ديشب، تو حرم، ديدمش و نشستيم به صحبت كردن و گفتيم و گفتيم و گفتيم ...
تا اينكه حرفهايي زد كه چندان علاقهاي به شنيدنشون تو خودم احساس نميكنم...
و با حرفهاش، لايههاي غفلتي رو كه با هزار جون كندن، رو تحيرم و سرگردانيام كشونده بودم؛ پاك كرد و برد.
و داغ حيرت من دوباره تازه شد ....