1392/4/22


قبل نوشت: يادداشت‌هايي كه زمان خدمت نوشته بودم و همون موقع براي دوستان مي‌فرستادم، همون ۶مورد بود و تموم شد. اما دوران خدمت، منبعيه سرشار از خاطره. از اين به بعد قصد دارم به فراخور حالم، هرچند وقت يك‌بار يكي از اون خاطرات -كه احيانا از توش ميشه يه چيزايي در اورد- رو بذارم اينجا ... ان‌شاء‌الله.


اوايل كه رفته بودم سر يگان، با ساير افسرا كه درمورد تنبيه كردن سربازاي آموزشي صحبت مي‌كردم، هيچ‌جوره قبول نمي‌كردم كه تنبيه سرباز لازمه و بدون تنبيه نمي‌شه سربازا رو كنترل كرد و از اين جور چيزا. هميشه بهشون مي‌گفتم من كه كسي رو تنبيه بدني نمي‌كنم. حالا هرچي مي‌خواد بشه، بشه.


تازه وارد گروهان يك شده بودم -با سربازاي فوق ديپلم- كه يه روز صبح، فرمانده گروهان صدام كرد و گفت: "حسيني! اين سرباز رو ميبري انبار، كوله‌پشتي و كلاه آهني مي‌گيري، كولَشو پر سنگ و آجر مي‌كني و اين‌قدر ورزشش مي‌دي تا خوب عرقش در آد!"

من مونده بودم چكار كنم كه با اين توجيه كه اين كار اسمش تنبيه نيست و آمادگي جسمانيه و حالا مي‌برمش ولي خيلي بهش سخت نمي‌گيرم و از اين‌جور توجيهات، بردمش و كولشو پر سنگ كردم و اوردمش تو سايه گفتم "حركت پروانه رو اجرا كن."

چندتا حركت رفت و گفت "خسته شدم!" گفتم "نه، هنوز زوده."


دو سه تا حركت ديگه هم رفت كه ييهو ديدم خوابيد رو زمين. فكر كردم داره ادا در مياره و با خودم گفتم: "حالا كه اين‌طور ادا در مياره، معلوم شد تنبيه حقشه و بايد اساسي حسابش رو برسم" كه يهو، يكي ديگه از افسرا اومد و اونو كه ديد گفت: "ا چرا همين‌جور واستادي" و سريع رفت دستاشو گرفت و از اينجور كارا.

نگو كه اون سرباز بيچاره، غشي بوده و وسط تنبيه بهش صرع دست ميده و باقي ماجرا.


خلاصه! اين قضيه باعث شد كه تو اون دوره دو ماهه (كه اولين دوره‌اي بود كه سر گروهان بودم: يك ماه اول گروهان يك و بعدش هم گروهان سه) اصلا سمت تنبيه نرم و با كمتر از "عزيزم" سربازا رو خطاب نكنم.

1392/4/21


امسال ... هنوز ... حس ماه رمضون ... بهم دست نداده.

هنوز ... انگار نه انگار ... كه رمضون شروع شده ...

هنوز ... حس مهموني ندارم ...

اگه كسي ... رهگذري ... مراجعي ... مدير تبلاگي ... آشنايي ... كسي ... اين مطلب رو خوند ... برام دعا كنه ... حس ماه رمضونم بياد ...

شديد ... محتاج اين حسم ...

و شديد ... محتاج دعا ... يم ...


1392/4/17


هرچقدر مسجداي سمنان چنگي به دل نمي‏زدن (البته به‏جز مسجد جامعش) و باعث شده بودن با ديدنشون في‏الفور به ياد ضرب المثل "حيف از اين مسجد كه در سمنان بود/ يوسفي ماند كه در زندان بود" بيفتم، اما شاهرود تا بخواي مسجداي باصفا داره. از مسجد جامع قلعه‏نو بگير تا مسجد جامع شاهرود و مسجد روبروييش و مسجد غربا و ...

البته برعكسش، هرچقدر مسجد امام علي دانشگاه سمنان باصفا بود، ولي مسجد پيامبر اعظم شاهرود ابدا به دلم نمي‏شينه.


ديشب كه داشتم تو شهر قدم ميزدم، موقع اذان شد و صداي اذان رو تو كوچه پس‏كوچه‏ها دنبال كردم و رسيدم به يه مسجد كه سر درش زده بود "مسجد اخيانيها" .

از هر چه بگذريم، انصافا مسجدش به دلم نشست؛ انصافا.

 

مسجد اخيانيها شاهرود


پنج روز بعد نوشت:

امشب دوباره رفتم همون مسجد كه اين بار سه تا نكتش برام جذاب بود:


اول اينكه هنوز اكثر اهالي مسجد، چاي رو مي‏ريختن تو نعلبكي! و اين كارشون باعث شد من هم وسوسه بشم و بعد از هفت هشت ده سال يا بيشتر، با نعلبكي چاي بخورم.


دوم اينكه بعد از اينكه يه دور به همه چاي دادن، اين بار كتري رو اوردن و برا هركي مي‏خواست چاي دوم و سوم رو ريختن (چيزي كه فقط تو مسجد دانشگاه مشابهش رو ديده بودم)


و سوم اينكه .....
زماني كه رفته بودم كاشان، تو يكي از خونه‏هاي باستانيش، از تو حياطش، كلي پله خورد و اومدم بالا (غافل از اينكه، قبلش كلي پله رو رفته بودم پايين تا رسيده بودم به حياطش)، چند طبقه كه اومديم بالا، رسيديم به طويلش.

من با تعجب از راهنماش پرسيدم اينا چرا طويله رو رو پشت بومشون ساختن؟

راهنما جواب داد قديما برا اينكه از بيرون معلوم نشه كي فقيره و كي ثروتمند، خونه‏ها رو از بيرون هم‏سطح مي‏ساختن و هر كي پولدار بوده و ميخواسته خونه چند طبقه بسازه، به همون مقدار زمين رو گود مي‏كرده و چند طبقه مي‏رفته زيرِ زمين!


سوم اينكه مسجد اخيانيها، با ظاهر بيروني بسيار ساده و چند پله‏اي كه بايد پايين رفت تا رسيد به حياطش، به‏شدت منو ياد اون خونه تو كاشان انداخت!


دربارۀ: سفرنامه
1392/4/2


هر عيدي يه طعمي داره

هر عيدي طعم - و البته عطر و بوي- مخصوص خودش رو داره.

مثلا مزه عيد فطر رو هيچ جاي ديگه نمي‌توني پيدا كني؛ يا سيزده رجب؛ يا عيد غدير؛ يا پونزده رمضان؛ يا ...

ولي خدا وكيلي طعم نيمه شعبان اصلن يه چيز ديگست ... نيمه شعبان يه طعم ديگه داره ...

بخوام مثال بزنم مي‌تونم چاي سامرا رو مثال بزنم...

چاي سامرا


سفر عراق، هر جاش طعم خودش رو داره، مثلا ايوان طلاي نجف با هيچي قابل قياس نيست، شب كاظمين اصلن يه چيز ديگست ... بين‌الحرمين همين طور ... اما اين وسط، چاي سامرا ... 

اصلن انصافا چاي سامرا با هيچ چيز ديگه تو سفر عراق قابل مقايسه نيست!

بگذريم...

نيمه شعبان مبارك ... به اميد فرجش ...


در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 416544
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X