جزيرۀ مجنون، پد جنوبي، سنگر كمين 5
تو گردان فجر كم كم پچپچ شد كه آرمان نماز نميخواند. گفتند:"جعفر، تو كه رفيق اوني بهش تذكر بده."
باور نكردم و گفتم: "لابد ميخواد ريا نشه، پنهوني ميخونه."
وقتي دو نفري توي سنگر كمين 5 جزيرۀ مجنون جنوبي، بيست و چهار ساعت نگهبان شديم، با چشم خودم ديدم كه نماز نميخواند! توي سنگر كمين در كمينش بودم تا سر حرف را باز كنم. و بالاخره به او گفتم: "آرمان، تو كه براي خدا ميجنگي، حيف نيست نماز نميخوني؟!"
لبخند زد و گفت: "يادم ميدي نماز خوندن رو؟!"
- بلد نيستي؟!
- نه، تا حالا نخوندم.
همان وقت، داخل سنگر كمين، زير آتش خمپارۀ 60 دشمن، تا جايي كه خستگي اجازه ميداد، نماز خواندن را يادش دادم.
توي تاريكروشناي صبح، آرمان اولين نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قايق كانو آمدند و جاي ما را توي كمين گرفتند. سوار قايق شديم تا برگرديم. خمپاره 60 توي آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرمان را خونين كه كف قايق خواباندم، لبخند كمرنگي زد و با انگشت روي سينهاش صليب كشيد و چشمش با خط افق يكي شد ...
براي شهيد آرمان ملكم آبكاران، دوشنبه 5 خرداد سال 1364، جعفر
از كتاب "حافظ هفت" نوشته "اكبر صحرايي"
مطالب مرتبط