وقتي كتابي رو برا مطالعه انتخاب ميكنم، خصوصا كتابايي با رنگ و بوي سياسي، اصلا توقع ندارم بيطرفي توش رعايت شده باشه؛ چون به نظر من، بيطرفي نه لازمه و نه شدنيه. اما وقتي كتابي بيطرفي رو هيچجوره رعايت نكنه، ازش انتظار ندارم كه ادعاي بيطرفي كنه و از اون بدتر، انتظار ندارم كه نويسندش برا به كرسي نشوندن نظر خودش، از دايره انصاف خارج شه.
دقيقا چنين مشكلي رو با جلد اول كتاب "بيست و پنج سال در ايران چه گذشت" نوشته "داود علي بابايي" و نشريافته "اميد فردا" داشتم.
عليرغم اينكه پشت جلد كتاب نوشته شده بود:
اما كتاب بشدت نهضت آزادي گرايانه نوشته شده. اين موضوع رو در اولين نگاه ميشد از روي اسامي افراد فهميد: در اغلب مطالب غير نقل قولي كتاب، تمامي اسامي (جز امام خميني) بصورت نام خانوادگي بكار رفته بود جز افراد نهضت آزادي كه حتما اسامي با القاب دكتر و مهندس همراه بودند؛ و در نگاه دوم طرح جلد كتاب اين موضوع رو بيان ميكرد: اينكه رو جلد، چهره فقط چهار نفر كار شده: امام خميني، آيتالله طالقاني، مهندس بازرگان و ابراهيم يزدي، كه نقش سه نفر اول بعنوان رهبر انقلاب، رئيس شوراي انقلاب و رئيس دولت موقت،از تاريخ ۱۹ دي ۵۶ تا ۱۵ بهمن ۵۸ كاملا واضحه اما اين وسط، معلوم نيست ابراهيم يزدي، چرا رو جلد كار شده (درسته كه وزير خارجه وقت بوده، اما حداقل تو متن كتاب نقش خاصي نداره) اون هم در حالي كه داره از پشت سر، به متني كه امام داره ميخونه نگاه ميكنه.
ولي باز اين قابل تحملتر بود از بيانصافيهايي كه گاها تو كتاب مشاهده ميشد مثل اين متن كه مربوط به بيان تيتروار وقايع پيش از انتخابات رياست جمهوري اول هست:
* جلال الدين فارسي از دور مبارزات خارج شد.* نامه مدير كل ثبت احوال خراسان به نماينده امام در مشهد: پدر و مادر جلالالدين فارسي متولد هرات افغانستان هستند. جلالالدين فارسي در سال ۱۳۳۴ تابعيت ايران را قبول كرده است.* پيام حجتالاسلام سيد علي خامنه اي در دارالزهد مشهد: اگر فارسي انتخاب نشود، انقلاب براي تداوم خود تضميني ندارد.خب، ترتيب بيان اين وقايع معلومه كه چه حسي رو در خواننده القا ميكنه، اما وقتي به پاورقيهاش رجوع كردم ديدم دو تا خط اول مربوط به ۲۶ دي و سومي مربوط به ۲۳ دي هست. من به اين ميگم بيانصافي!
يه سري مسايل ديگه اي هم داره كه ترجيح ميدم بعد از مطالعه تمام ۱۱ جلد چاپ شده كتاب، بنويسمشون. مثلا بيتي كه نويسنده مقدمش رو باهاش شروع ميكنه:
نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست
با اين همه، كتاب مطالب خوب و جالب زيادي داشت كه گاها موجبات تفكر منو فراهم ميكرد! كه ممكنه به فراخور حالم، بعدا، بعضي قسمتاش رو تو همين وبلاگ بنويسم. مثل اينا:
يا مثل اين يكي:
قسمتي از پيام مهندس بازرگان به مناسبت تصويب قانون صنايع بزرگ: "اين بود محصول و فرزندي كه دولت زاييد. خيلي هم انقلابي بود. براي اينكه بچه بايد بعد از ۹ ماه به دنيا بيايد، اين را ما ۵ ماهه به دنيا آورديم ... بههرحال بچهاي است كه آمده و سزارين و بريدن ناف و ختنهاش را هم شوراي انقلاب كرده و ما تحويل شما و ملت و مملكت ميدهيم. انشاءالله كه عاقبت به خير باشد."در كل، اين، كه كتابي گزارشوار، تاريخ انقلاب رو بيان كنه، ايده جالبي بود كه اين سخن امام خامنه اي رو ياد من انداخت:
من يك وقت گفتم كه "اسفنديار" مثل اين بچه حزباللهيهاي امروز خودِ ماست! در فرهنگ شاهنامه يك حزباللهي غيورِ دينخواهِ مبارز وجود دارد. بله؛ اين كارها را شما بكنيد تا ديگران نكنند. شما كه نكرديد، ديگران ميكنند."جوان بدون گناه نميشود، آتش بدون دود"
يك ضربالمثل قديمي تركمني
شايد اگه تا الان ازم ميخواستن بهترين داستاننويس ايران رو اسم ببرم، لازم ميبود كلي فكر كنم و كلي مقايسه كنم بين "اميرخاني" و "شجاعي" و "آل احمد" و چند نفر ديگه، و آخرش هم شايد نميتونستم رو هيچكدومشون انگشت بذارم.
ولي الان شايد نتونم "بهترين داستان" نويس رو نام ببرم اما بهترين "داستان نويس" رو بيشك "نادر ابراهيمي" خواهم دونست؛ و البته "بهترين داستاني كه تا الان خوندهام" نويس رو هم "نادر ابراهيمي" خواهم دونست بهخاطر رمان هفت جلدي "آتش بدون دود".
به نظرم قبلتر، جايي نوشته بودم كه كتاب خوب كتابيه كه چنان جذاب باشه كه خوانندش، نتونه اونو زمين بذاره و مجبور شه يه نفس تا ته كتاب رو بخونه؛ و كتاب بهتر كتابيه كه خواننده نتونه اونو يه نفس بخونه و مجبور شه، هرچند صفحه، كتابو ببنده و در تفكراتش غوطهور شه.
اما "آتش بدون دود" "ابراهيمي" از هر دوي اينها مستثنا بود. نه ميشد اونو يك نفس خوند كه صفحه صفحه كتاب نياز به تفكر داشت و نه ميشد كتابو بست و به تفكر پرداخت كه كتاب بسيار جذاب بود و رها نكردني! و چقدر ابراهيمي سر همين قضيه بدوبيراه شنيد از من!
كلي حرف دارم راجع به "آتش بدون دود" اعم از اينكه بگم سياسيترين، اجتماعيترين، فلسفيترين، جذابترين (و كلي "ترين" ديگه) رماني بود كه تا حالا خونده بودم و يا سخناني مثل اين كه ابراهيمي چنان من رو عاشق شخصيتهاي رمانش كرده بود كه حتي از مرگ "ياشا شيرمحمدي" كافر و "آشولي آيدين" و "سولماز اوچي" برادركش و "يارمحمد نقشينهبند" متأثر ميشدم؛ چه برسه به شخصيتهايي مثل "گالان اوجا"ي ايرييوغوزي و "آتميش اوجا"ي اينچهبروني و ديگه چه برسه به "قليچ بلغاي" و "آمان جان" و "آلني اوجا" و ديگران.
حرف برا گفتن فراوونه اما ميترسم هر جملهاي كه مطرح كنم، تنها خشي باشه بر چهره صاف و آيينهوار "آتش بدون دود".
نگارش يافته در جمعه بيست و يكم تير ماه سنه يكهزار و سيصد و نود و يك خورشيدي، ساعت ۳ بعد ازظهر؛ روستاي چنار، استان كرمانشاه:
بالاخره بعد از نزديك به يك هفته، كتاب 50 صفحهاي "دوازدهم فروردين" نوشتۀ "سعيد زاهدي" از مجموعه كتابهاي "با چشم باز" "روزنامه ايران" رو خوندم.
مطالعه اين كتاب به قدري طول كشيده بود كه اين اواخر، حالم از اين كتاب بهم ميخورد؛ ولي خب، بالاخره تموم شد.
كلا كتاب بدي نبود، فكر نميكردم انتخابات اون دوره هم توسط يه عده تحريم شده باشه!
دو تا جمله از كتاب برام جالب بود:
" نهم فروردين امام سيزده بار سخنراني كردند"
و اينكه:
"صندوقهاي رأي را به زندان قصر بردند تا كارگزاران و وزراي رژيم گذشته رأي دهند."
حدود صد سال پيش، وقتي روس و انگليس دندونهاي طمع خودشون رو براي غارت سرمايههاي ايران تيز كردن، ضرورت حمايت از توليد ملي و كار و سرمايه ايراني پيش اومد.
صدسال پيش (سال 1324 قمري)، علماي اصفهان در حمايت از توليد ملي، بيانيهاي صادر كردندكه اين دو تا مطلب توش به چشم ميخوره:
فتأملوا ...
بعد از ناهار، رفتم نمايشگاهي كه بنياد شهيد تو بهشت زهرا زده. هرچند نمايشگاه خيلي سادهاي بود: يه چند تا عكس، يه سري وسايل شخصي شهدا و يه سري نوشتههايي كه اينور اونور زده بودن به ديوار، ولي با تموم سادگيش خيلي به دلم نشست.
قضيه هفتم: اين همه گناه!
بين نوشتههايي كه به ديوار زده بودن، با دوتاش خيلي حال كردم. يكيش اين بود:
"در تفحص شهدا، دفترچه يادداشت يك شهيد 16 ساله پيدا شد كه گناهان هر روزش را در آن يادداشت ميكرد، گناهان يك روز او اينها بود:
* سجده نماز ظهرم طولاني نبود
* زياد خنديدم
* هنگام فوتبال شوت خوبي زدم كه از خودم خوشم آمد و مغرور شدم."
قضيه هشتم: از سرنگوني نميترسيم
يكيش هم اين بود:
"مسئوليت ما مسئوليت تاريخ است. بگذار بگويند حكومت ديگري هم جز جكومت علي عليهالسلام بود به نام حكومت خميني كه با هيچ ناحقي نساخت. ما از سرنگوني نميترسيم. بلكه از انحراف ميترسيم."
نتيجه اخلاقي:
از انحراف ميترسيم
ادامه داره ...
مطالب مرتبط: