درسته كه چند وقتيه حوزهي كتاب دفاع مقدس رونق گرفته و كتاباي بسيار پرباري چاپ شده كه توقع مخاطب رو كلي بالا بردن و ديگه هر كتابي، مخاطب رو راضي نميكنه، ولي هنوز خيلي از كتاباي كمحجم قديمي مطالبي دارن كه ارزش خوندن دارن.
نمونش همين كتاب "راوي اول شخص" نشريافتهۀ "سازمان بسيج دانشجويي" كه اول كار، با اكراه و از سر بيكتابي خوندنش رو شروع كردم؛ ولي بعد ديدم كه خوندنش چندان خالي از لطف نبود.
نمونش اين مطلب از صفحه ۱۲۸ كتاب:
هرچند تا حالا چندين كتاب دربارهي سيره و زندگي امام خميني مطالعه كردم، ولي با اين حال كتاب "خاطرات حاج حسين سليماني" نشريافتهي "مركز اسناد انقلاب اسلامي" برام جذابيت داشت و در كل كتاب مغتنمي بود.
نه اينكه تازگيا اينجوري شده باشه؛ نه؛ از وقتي كه يادم مياد، وضعيت همين بوده. چه خوب، چه بد؛ چه با قصد خير، چه با قصد شر؛ چه به نفع من، چه به ضررم؛ چه ...؛ هيچجور و هيچوقت، يادم نمياد كه اسمم تو هيچ قرعهكشياي در اومده باشه.
حالا نميدونم اسمشو بايد شانس گذاشت، قسمت گذاشت، خواست خدا گذاشت، تقدير گذاشت، سرنوشت گذاشت، پيشونينوشت گذاشت يا هر اسم ديگهاي؛ كه البته اسم اصلا مهم نيست؛ بلكه اون چيزي كه مهمه - و بيشتر از مهم بودن، جالبه - اينه كه تا اونجايي كه يادم مياد، اسمم از تو هيچ نوع قرعهكشياي بيرون نيومده.
مثلا قرعهكشيهاي بانكي، يا قرعه كشي لپتاب تبيان، يا قرعه كشي ايدياسال تبيان يا حتي قرعه كشي عمره دانشجويي كه همه ميگفتن بايد بطلبه تا اسمت در بياد، و تو پنج شش سالي كه اسم نوشتم، اسم هركسي كه حتي فكرشو نميكردم در اومد غير از اسم من، و يا اعتكافهاي حرم كه حتي اسمم يه بار تو ذخيرهها هم در نيومد تا اقلا دلم خوش باشه يا هزاران مسابقهاي كه تو اين بيست و چند سال توش شركت كردم.
حتي تو قرعهكشيهايي كه به ضررم باشه هم اسمم در نمياد. مثلا دور همي با رفقا قرعه ميكشيم كه يكي بره برا جمع بستني بخره؛ همچين جاهايي هم قرعه به اسم من نميخوره.
حتيتر تو بازيهاي بچگي (گرگم به هوا، بالا بلنديا، استپ آزاد و ...) كه ده بيست سي چهل ميكرديم كه گرگ معلوم شه، باز هم به من نميافتاد!
به همين دليل هرجا ميگن قرعهكشيه، سريع از اونجا در ميرم.
اين كه سرش چيه، هنوز نفهميدم؛ فقط اينو فهميدم كه كسايي كه قرعهكشي ميكنن، خوبه بجاي قرعهكشي انتخابي، بعضي وقتا قرعهكشي حذفي انجام بدن. يعني اگه فرضا ميخوان پنج نفرو با قرعه انتخاب كنن، بجاش به قدري افراد رو با قرعه انتخاب كنن كه تهش فقط پنج نفر باقي بمونه؛ كه در اينصورت اسم امثال من حتما تو اون پنج نفر باقيمونده خواهد بود.
اين ايده كه:
كافي بود تا بيمعطلي چذب كتاب "انسان ۲۵۰ ساله" برگرفته از بيانات و مكتوبات حضرت امام خامنهاي دربارهي زندگي سياسي - مبارزاتي ائمه معصومين به كوشش "مؤسسه جهادي" بشم.
كتاب بسيار پرمطلب، همراه با تحليلهاي ناب و براي من - كه مطالعات بسيار كمي در باب زندگي ائمه داشتم - بسيار پربار بود.
كتاب، همونطور كه قبلا نوشتم و باز، نوشتم، از اون دست كتابهاييه كه بايد بعد از مطالعه هر چند صفحه، كتاب رو بست و ساعتها به فكر فرو رفت.
از بين سخنان و كلمات بزرگان و مشاهير عرفان و تصوف (از جمله منصور حلاج، جنيد بغدادي، علاءالدوله سمناني، عينالقضاة همداني، بايزيد بسطامي، ابوالحسن خرقاني، عطار نيشابوري، شاه نعمتالله ولي، ابوسعيد ابوالخير و سايرين)، از قديم، دو جمله، بيش از سايرين بر دلم نشسته بود، و هر دو جمله از شيخ بوالحسن خرقاني.
يكيش اين بود كه:
هركه در اين سراي درآيد، نانش دهيد وز ايمانش مپرسيد؛ چه، آنكه در درگاه باري به جاني ارزد، البته بر خوان بوالحسن به ناني ارزد.
و دومي اين كه:
كاشكي بدل همه خلق من بمردمي، تاخلق را مرگ نبايستي ديد؛ كاشكي حساب همه خلق با من بكردي، تا خلق را به قيامت حساب نبايستي ديد؛ كاشكي عقوبت همه خلق مرا كردي، تا ايشان را دوزخ نبايستي ديد.
بيكاري روز پنجشنبه، و از اون مهمتر نداشتن چيزي براي خوردن به عنوان ناهار، به سرم زد كه براي زيارت امامزاده محمد بن امام جعفر صادق- كه اميدوار بودم عطر و بو و صفاي پسر ديگهي امام صادق، يعني امامزاده علي بن جعفر سمنان رو داشته باشه - بزنم بيرون؛ و همونجور كه تو سطح شهر پرسه ميزدم، باز به سرم زد كه برم خرقان و زيارت مزار شيخ بوالحسن خرقاني.
جاي خوب و باصفايي بود، مخصوصا باغهاي انگور دوروبر مزار كه حسابي آب از لب و لوچم آويزون كرد؛ و البته باغهاي زردآلو، كه طبيعتا تو اين فصل سال نميشد ازشون انتظار زردآلو داشت.
هرچي هم به جناب خرقاني گفتم: "يا شيخ! گشنمه. نانم بده و از ايمانم مپرس؛ كه من كه در درگاه باري به جاني ارزيدهام، البته به خوان شما به ناني ارزم!"، خبري نشد،؛ فقط هر از گاهي، زوار شيخ بوالحسن - كه اكثرشون تركمن بودند و من در سؤالم كه چرا مردم تركمن اينقدر به زيارت ابوالحسن خرقاني و بايزيد بسطامي ميان- بوي غذاهاشون رو به رخم ميكشيدن.
خب؛ از شرح يك سفر چند ساعته بيش از اين انتظاري نيست؛ پس دقيقا همينجا ... تمّت.