هر عيدي يه طعمي داره
هر عيدي طعم - و البته عطر و بوي- مخصوص خودش رو داره.
مثلا مزه عيد فطر رو هيچ جاي ديگه نميتوني پيدا كني؛ يا سيزده رجب؛ يا عيد غدير؛ يا پونزده رمضان؛ يا ...
ولي خدا وكيلي طعم نيمه شعبان اصلن يه چيز ديگست ... نيمه شعبان يه طعم ديگه داره ...
بخوام مثال بزنم ميتونم چاي سامرا رو مثال بزنم...
سفر عراق، هر جاش طعم خودش رو داره، مثلا ايوان طلاي نجف با هيچي قابل قياس نيست، شب كاظمين اصلن يه چيز ديگست ... بينالحرمين همين طور ... اما اين وسط، چاي سامرا ...
اصلن انصافا چاي سامرا با هيچ چيز ديگه تو سفر عراق قابل مقايسه نيست!
بگذريم...
نيمه شعبان مبارك ... به اميد فرجش ...
دوشنبه ۲۰ شهريور، نزديك مشهد:
اين هم تموم شد، يه سفر حدودا ۱۰ روزه باور نكردني، به دياري كه هيچجوره نفهميدم چه كاري كردم كه لياقت همچين سعادتي رو پيدا كردم، نميدونم، شايد دعاي از ته دل كسي بوده، يا آمين از ته دل خودم بوده، يا ... نميدونم ...
نجف، كربلا، مدائن، كاظمين، سامرا و بغدادي كه البته يه نظامي با كلاش، دم در هتلش نشسته بود و نميگذاشت كسي پاشو از هتل بذاره بيرون.
قبلترها خونده بودم بعضي عرفا، سيدها رو با توجه به نور سيادت، تشخيص ميدن و ميفهمن كه به كدوم امام ميرسن، كه هر امام نور مخصوصي داره، اما نچشيده بودم؛ و شنيده بودم كه در هر امام يك صفت بيش از بقيه به چشم مياد (القابي مثل كريم اهل بيت، امام رئوف، جوادالائمه و ...) ولي نفهميده بودم؛ اما تو اين سفر، حداقل دونستم هر امام عطر و بوي خاص خودش رو داره كه تو حرم هيچ امام ديگهاي پيدا نميشه.
مسلما حسي كه تو نجف هست رو با هيچ جاي ديگه نميشه عوض كرد و آرامش كاظمين رو هم و ... ولي اون چيزي كه برام مسلمه اينه كه "هيچ كجا براي من امام رضا نميشود"؛ دلم شديد تنگ امام رئوفه؛
السلام عليك يا ضامن آهو، يا امام الرئوف، يا مولانا يا اباالحسن يا علي بن موسي الرضا
شنبه ۱۸ شهريور - عصر:
مسلمه كه تو دو ساعت نميشه هيچچي از سامرا فهميد ... يا حداقل من نميتونم ...
شنبه ۱۸ شهريور - صبح:
برخلاف نجف و كربلا، تو كاظمين، هتل چسبيده بود به حرم؛ و چه حالي ميداد وقتي مينشستي تو رستوران، غذا ميخوردي در حالي كه روبهروت، از پنجره، گنبد امام كاظم ديده ميشد ... و چه صفايي داشت حرم كاظمين و چه آرامشي داشت حرم كاظمين، و چقدر امام رضايي بود حرم كاظمين (حتي شايد بهتر باشه بگم حرم امام رضا چقدر بوي كاظمين ميده)
همين الان كه كمتر از يه ساعته كه راه افتاديم سمت سامرا، دلم تنگ شده برا دو امام كاظمين ...
******
داخل ضريح، يه صندوق هست كه روي صندوق رو با پارچه پوشوندن؛ و چقدر چشم من (و ما) رو گرفت سنگها و نگينهاي روي اون پارچه ...
جمعه ۱۷ شهريور:
كربلا ... نفهميدمش ... نتونستم كه بفهممش ... فكر ميكردم اشكال از منه؛ فكر ميكردم فقط من اينجوريم؛ اما ديدم خيليا اينو ميگن ... حالا يكي ميگفت جوِّش سنگين بود؛ يكي ميگفت بهتزده بودم؛ يكي ميگفت تمركز نداشتم؛ يكي ميگفت شاد بودم ... ولي تهِ همش يه چيز بود: "اوني نبود كه انتظار داشتم"؛ يا؛ "نتونستم ارتباط برقرار كنم "... اصلا مثل اينكه خود كربلا اينجوريه ... شايد بايد يه هفته ميمونديم كربلا تا بفهميم چه خبره (به قول دوستي، تا يخامون آب شه) بعد تازه بريم زيارت ...
البته فقط شايد ...