1393/5/31

 

خيلي اهل تاكسي سوار شدن نيستم. غالبا مسيرهاي كوتاه رو پياده مي‌‌رم و مسيرهاي طولاني رو با اتوبوس‌‌هاي شركت واحد.

اما تو اين سفر اخير به تبريز، بنا به دلايلي، مجبور شدم زياد سوار تاكسي شم. تو اين تاكسي‌‌سواري‌‌ها، سه تا نكته برام جالب بود كه اين سه تا نكته مي‌‌تونن مخصوص تاكسي‌‌هاي تبريز باشن يا تو شهرهاي ديگه هم مشابه داشته باشن. در هر حال من اين سه تا نكته رو تو تاكسي‌‌هاي تبريز ديدم -البته بديهيه كه اين نكته­‌ها رو نمي‌‌شه به تمام راننده تاكسي‌‌هاي تبريزي تعميم داد و قطعا موارد خلاف اون هم وجود خواهد داشت-:

 

تاكسي تبريز

 

۱- اگه يه مسيري رو به تاكسي گفتيد و اون ازتون پرسيد "دربست؟!" بدونيد يه جاي كار مي‌‌لنگه؛ خصوصا اگه ۴ نفرتون هم كامل بود... احتمالا راننده تاكسي مي‌‌خواد بدوشدتون ... پس زير بار دربست نريد.

۲- اگه احساس كرديد راننده تاكسي خيلي پرحرفه و از همه‌چي و همه‌جا جرف مي‌زنه؛ احتمال قوي بديد كه پول حرف‌زدنش رو هم از شما بگيره  ... پس حسابي مواظب باشيد.

۳- اگه موقع سوارشدن به تاكسي، خواستيد قيمت رو با راننده طي كنيد؛ ولي راننده گفت حالا بشين با هم كنار ميايم، احتمال قوي بديد كه مي‌خواد پول خون باباش رو ازتون بگيره ... پس كلا بي‌خيال اون تاكسي بشين. چون اگه راضي شه كه اول با هم طي كنيد؛ احتمالا باز آخر كار دبه در مياره!


1393/2/11

چندوقته يه كاري رو هي مي‌خوام شروع كنم، هي سختمه، هي نمي‌تونم؛ مي‌رم سراغش، نمي‌تونم شروع كنم؛ دوباره مي‌رم سراعش، دوباره نمي‌تونم؛ باز مي‌رم سراغش، باز نمي‌تونم، يه بار ديگه مي‌رم سراغش، يه بار ديگه نمي‌تونم، به خودم مي‌گم فقط شروعش سخته، شروع كه كردي، ديگه خودش پيش مي‌ره، با اين توجيه هم نمي‌تونم؛ كل كارام رو تعطيل مي‌كنم كه فقط به همين يه كار برسم، باز نمي‌تونم؛ خودم رو در شرايطي قرار مي‌دم كه مجبور شم، اما نمي‌تونم؛ ...

كسي راه‌حل سراغ نداره؟؟؟؟؟

1392/12/29

صداي جيغ اومد ... بهم گفت: بدو بريم بكشيمش ... دوباره تنم لرزيد ... رفتم ... گفت: دست خالي نيا! يه تيكه آجري، سنگي، چيزي بردار ... با كلي تعلل رفتم ... داشت در رو هل مي‌داد، مي‌خواست بين در و ديوار لهش كنه ... مظلومانه، بين در و ديوار جيغ مي‌زد، چيغي بيشتر شبيه ناله ... داشت به سمت من فرار مي‌كرد ... گفت: چرا واستادي؟ بزن تو سرش ديگه ... دلم نيومد ... فقط تونستم راهش رو سد كنم ... برگشت نااميدانه ... چند بار زد توسرش ... در رفت ... دوباره زد تو سرش ... صداي نالش قطع شد ... مرده بود ... من تنم مي‌لرزيد ...

اين هم روزي من از خونه‌تكوني امروز ... مشاركت در كشتن بي‌رحمانه يك بچه موش ...



ازم پرسيد: اگه تو جنگ بودي، چه‌جوري مي‌خواستي آدم بكشي؟ ... نمي‌دونستم ... جوابي نداشتم بدم ... گفتم: پشه و مگس كه نيست! حيوون استخون‌دار رو دلم نمياد بكشم؛ چه مارمولك، چه موش، چه هرچه...!

1392/12/26


بعضي اوقات، مي‌خوام يه چيزي بنويسم، كلي به خودم زحمت ميدم ... بعد مي‌بينم، بهترش رو قبل‌ترها يكي گفته، يا نوشته ....


يكي را از علما پرسيدند كه يكي با ماه‌روييست در خلوت نشسته و درها بسته و رقيبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب ... هيچ باشد كه به قوت پرهيزگاري ازو به سلامت بماند؟
گفت اگر از مه‌رويان به سلامت بماند از بدگويان نماند.
شايد پس كار خويشتن بنشستن
ليكن نتوان زبان مردم بستن


گلستان سعدي - باب پنجم - حكايت دوازدهم
1392/12/25

شايد به اندازۀ انگشتان دو دست نه؛ اما قطعا بيش از اندازۀ انگشتان يه دست، كتاب خوندم درباب يادداشت‌هاي روزانۀ افراد مختلف. ديده بودم كه بعضي از افراد يادداشت‌هايي، حرف دل‌هايي، دغدغه‌هايي، تاريخ‌نگاري‌هايي مي‌نوشتند برا خودشون؛ و بعد، در آينده به هر دليلي، اين يادداشت‌ها كتابي مي‌شدن در دستان من و امثال من.

از وقتي شروع به يادداشت‌نويسي و حرفِ‌دل‌نويسي كردم - احتمالا سال ۸۳ يا قبل‌تر- يكي از دغدغه‌هام اين بود كه اگر در آينده، اين يادداشت‌ها به دست ديگران بيفته - فرضا من آدم مهمي بشم و بعد از مرگم، كتابي چاپ بشه با عنوان مثلا "دل‌نوشته‌هاي آسدجواد!"- چطور مي‌شه و ديگرون چه عكس‌العملي نشون مي‌دن (اون زمونا جوون بوديم و آرزو هم كه بر جوونا عيب نيست ...). همين بود كه با يك حس خودمهم‌پندارانه، چندين زبون و خط رمز ساختم تا رمزي بنويسم تا بعضي از حرفام، از گزند اظهارنظر ديگران در امان بمونه.



... ييهو ساعت دو و نيم نصفه شب شد؛ خوابم مياد؛ ديگه حوصله ندارم بقيش رو بنويسم .... اما كلا اين رو مي‌خواستم بگم كه:
يك سينه حرف، موج زند در دهان ما ... حيف كه فضاي عمومي وبلاگ، ظرفيت هر حرفي رو نداره ...

در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 416414
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X