هرچقدر مسجداي سمنان چنگي به دل نميزدن (البته بهجز مسجد جامعش) و باعث شده بودن با ديدنشون فيالفور به ياد ضرب المثل "حيف از اين مسجد كه در سمنان بود/ يوسفي ماند كه در زندان بود" بيفتم، اما شاهرود تا بخواي مسجداي باصفا داره. از مسجد جامع قلعهنو بگير تا مسجد جامع شاهرود و مسجد روبروييش و مسجد غربا و ...
البته برعكسش، هرچقدر مسجد امام علي دانشگاه سمنان باصفا بود، ولي مسجد پيامبر اعظم شاهرود ابدا به دلم نميشينه.
ديشب كه داشتم تو شهر قدم ميزدم، موقع اذان شد و صداي اذان رو تو كوچه پسكوچهها دنبال كردم و رسيدم به يه مسجد كه سر درش زده بود "مسجد اخيانيها" .
از هر چه بگذريم، انصافا مسجدش به دلم نشست؛ انصافا.
پنج روز بعد نوشت:
امشب دوباره رفتم همون مسجد كه اين بار سه تا نكتش برام جذاب بود:
اول اينكه هنوز اكثر اهالي مسجد، چاي رو ميريختن تو نعلبكي! و اين كارشون باعث شد من هم وسوسه بشم و بعد از هفت هشت ده سال يا بيشتر، با نعلبكي چاي بخورم.
دوم اينكه بعد از اينكه يه دور به همه چاي دادن، اين بار كتري رو اوردن و برا هركي ميخواست چاي دوم و سوم رو ريختن (چيزي كه فقط تو مسجد دانشگاه مشابهش رو ديده بودم)
و سوم اينكه .....
زماني كه رفته بودم كاشان، تو يكي از خونههاي باستانيش، از تو حياطش، كلي پله خورد و اومدم بالا (غافل از اينكه، قبلش كلي پله رو رفته بودم پايين تا رسيده بودم به حياطش)، چند طبقه كه اومديم بالا، رسيديم به طويلش.
من با تعجب از راهنماش پرسيدم اينا چرا طويله رو رو پشت بومشون ساختن؟
راهنما جواب داد قديما برا اينكه از بيرون معلوم نشه كي فقيره و كي ثروتمند، خونهها رو از بيرون همسطح ميساختن و هر كي پولدار بوده و ميخواسته خونه چند طبقه بسازه، به همون مقدار زمين رو گود ميكرده و چند طبقه ميرفته زيرِ زمين!
سوم اينكه مسجد اخيانيها، با ظاهر بيروني بسيار ساده و چند پلهاي كه بايد پايين رفت تا رسيد به حياطش، بهشدت منو ياد اون خونه تو كاشان انداخت!