يه سري كارا هست كه بايد انجامشون برامون خيلي عادي باشه، ولي اينقدر رعايت نشده، كه وقتي ميبينيم كسي اون كارو انجام ميده، كلي برامون عجيبه.
درباره شهيد حسين خرازي ميگن:
تو اين يه هفته اخير، قسمت شده، مسعود، چند بار با ماشينش من رو اينور و اونور ببره. دفعه اول كه تأكيد كرد "كمربندتو ببند" و بعدش هم كه گوشيش زنگ خورد، زد كنار و بعد شروع كرد به صحبت كردن، تا حدودي برام طبيعي بود؛ اما وقتي ديشب، ديدم تو خيابون اصلي شاهرود، با وجود خلوتي شديد، حاضر نميشد، دنده رو چهار كنه و حاضر نشد با سرعت بيشتر از ۶۰ بره؛ بياختيار ياد اين خاطره از شهيد خرازي افتادم.