1392/9/14

 

يه سري كارا هست كه بايد انجامشون برامون خيلي عادي باشه، ولي اين‌قدر رعايت نشده، كه وقتي مي‌بينيم كسي اون كارو انجام ميده، كلي برامون عجيبه.


درباره شهيد حسين خرازي ميگن:

مي‌خواست بره فاو؛ ماشين رو برداشت و رفت؛ ساعتي بعد ديدم پياده داره بر مي‌گرده؛ گفتم چي شده ؟ چرا نرفتي؟ ماشينت كو؟ گفت: "داشتم رانندگي مي‌كردم كه اطلاعيه‌اي از راديو پخش شد. مثل اينكه مراجع فرمودند رعايت نكردن قوانين راهنمايي رانندگي حرامه. من هم يه دستم قطع شده و رانندگي كردنم خلاف قانونه. تا اطلاعيه رو شنيدم ماشين رو زدم كنار جاده، برگشتم يه راننده پيدا كنم كه منو تا فاو ببره ..."

 

شهيد حسين خرازي 

 

تو اين يه هفته اخير، قسمت شده، مسعود، چند بار با ماشينش من رو اين‌ور و اون‌ور ببره. دفعه اول كه تأكيد كرد "كمربندتو ببند" و بعدش هم كه گوشيش زنگ خورد، زد كنار و بعد شروع كرد به صحبت كردن، تا حدودي برام طبيعي بود؛ اما وقتي ديشب، ديدم تو خيابون اصلي شاهرود، با وجود خلوتي شديد، حاضر نميشد، دنده رو چهار كنه و حاضر نشد با سرعت بيشتر از ۶۰ بره؛ بي‌اختيار ياد اين خاطره از شهيد خرازي افتادم.



در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 415929
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X