چهارگانهاي از يك سفر تفريحي نيمروزه به شوشتر- بخش دوم
رفته بوديم امامزادهاي عبدالله نام (پسر حسن بن حسيناصغر بن امام سجاد؛ كه اين حسيناصغر -ظاهرا- از اجداد ماست)؛ در كنارش ضريحي بود براي شخصي بهنام بيبي گزيده؛ تو شرح حالش يه همچين چيزي نوشته بود:
مأموران حاكم، كه سر امامزاده عبداله را با خود حمل ميكردند، به خانۀ اين پيرزن وارد شدند؛ زن ديد از سر نوري بلند است و سر دارد با عدهاي تكلم ميكند. دانست كه سر انسان بزرگيست. آن را به پسرش، ابراهيم هم نشان داد. ابراهيم به مادرش گفت بايد اين سر را دفن كنيم و براي اينكه مأموران نفهمند، سر مرا ببر و بجاي آن سر قرار بده ....
حالا، از اون موقع اين سؤال برام ايجاد شده كه آيا كار بيبي گزيده و پسرش (ابراهيم سربخش) كار درستي بوده يانه؟؟ نميخوام نفي كنم فقط سؤال برام پيش اومده. حالا اگه سر امام بود، توجيه داشت يا اگر اون امامزاده زنده بود باز هم كار منطقي بود، اما فدا كردن جان خود براي دفن يك سر، كار درستيه يا نه (؟؟؟) نميدونم....