هرچند وقت يك بار، با خودم ميگم، ولش كن؛ اين همه سختش ميكني كه چي بشه.... تو هم بشين مثل ساير مردم زندگيتو بكن ... مگه اين همه آدم كه دارن راه خودشونو ميرن، اشتباه ميكنن... اصلت شايد درستش همينه ... و از اين جور چيزا ...
بعد، آهسته آهسته، سعي ميكنم اين رو به خودم بقبولونم... يهخورده كه پيش ميرم... وقتي ميخوام افكار قبليم رو كامل خاك كنم و شروع كنم به مثل بقيه زندگي كردن ... دوباره يه اتفاقي ميافته كه ... دوباره همه چي رو ميكنه مثل روز اولش ... دوباره همون افكار قبلي، همون دغدغههاي قبلي ... و همون تحير قبلي...
نمونش همين ديشب و حضور دو تا شهيد گمنام تو داشگاهمون ... و تحير دوبارۀ من ....
ضمن تشکر از
بازدید شما از متحیر؛
چنانچه اولین بازدیدتان از
این وبلاگ میباشد، پیشنهاد میگردد ابتدا
دربارۀ وبلاگ و
دربارۀ من را مطالعه فرمایید. با تشکر مجدد آسدجواد