شنبه ۱۱ شهريور ساعت حدود شش عصر؛ شهر نجف:
صبح يكي از بچهها كه جا مونده بود، از سبزوار، لب مرز، چند دقيقه قبل از خروج از مرز، خودشو رسوند؛ يكي ديگه از بچهها كه با ما بود، مشكل گذرنامه پيش اومد براش، نزديك بود بمونه - البته پيشتر گفته بودم كه بعيده اربابان كرم تا لب مرز بكشونن و راه ندن داخل - و اين دوتا يعني، فقط بايد بطلبن تا بياي و اگه بطلبن حتما مياي!
حالا موندم؛ چي شده كه اميرالمؤمنين منو طلبيده كه الان نجفم؛ درسته از كرمشون بعيد از ذهن نيست همچين چيزي، ولي از من بعيده لياقت همچين لطفي. ...
السلام عليك يا ابتا، يا جداه، يا مولاي يا اميرالمؤمنين