جمعه ۱۷ شهريور:
كربلا ... نفهميدمش ... نتونستم كه بفهممش ... فكر ميكردم اشكال از منه؛ فكر ميكردم فقط من اينجوريم؛ اما ديدم خيليا اينو ميگن ... حالا يكي ميگفت جوِّش سنگين بود؛ يكي ميگفت بهتزده بودم؛ يكي ميگفت تمركز نداشتم؛ يكي ميگفت شاد بودم ... ولي تهِ همش يه چيز بود: "اوني نبود كه انتظار داشتم"؛ يا؛ "نتونستم ارتباط برقرار كنم "... اصلا مثل اينكه خود كربلا اينجوريه ... شايد بايد يه هفته ميمونديم كربلا تا بفهميم چه خبره (به قول دوستي، تا يخامون آب شه) بعد تازه بريم زيارت ...
البته فقط شايد ...