اولين بار، شهريور يا مهر ۸۹ بود كه "ناميرا"ي "صادق كرميار" رو خوندم. اون موقع چنان با خوندن كتاب به فكر رفتم، چنان جذب كتاب شدم، چنان شيفته ناميرا شدم و به قول دوستان چنان رفتم فضا، كه بعد از اون به هر مناسبتي تو جمع دوستان، از كتاب تعريف ميكردم و دوستان رو تشويق به مطالعه كتاب ... و بعد از چند وقت افتادم به صرافت مجدد خوندن كتاب. حتي به فكر خريد اين كتاب هم افتادم (با اينكه احتمالا كتابايي كه در طول عمرم خريدم، اعم از درسي و غيردرسي، به انگشتان دو دست هم نميرسه) كه البته با ديدن قيمت كتاب (پانزده هزار و هشتصد تومن ناقابل) كلا قيد خريد كتاب رو زدم.
اخيرا، جملهاي از امام خامنهاي تو سطح وب پخش شده بود كه "هر كسي ميخواهد فتنهي اخير را بشناسد، اين كتاب را بخواند".
اين جمله علاقهمندترم كرد به باز خوندن كتاب و بالاخره چند شب پيش، كتاب رو از جايي گير اوردم و نشستم به خوندنش.
بار اولي كه كتاب رو خوندم، هنوز فيلم مختار (و فيلم طفلان مسلم) رو نديده بودم و هيچ شناختي نسبت به يه سري شخصيتهاي خبيث كتاب مثل "شبث بن ربعي"، "عمرو بن حجاج"، "بن اشعث" و "شريح قاضي" نداشتم. همچنين هنوز اون صحبت رهبر منتشر نشده بود و درنتيجه موقع مطالعه كتاب، دنبال رابطه بين حوادث و اشخاص كتاب و فتنه ۸۸ نميگشتم. رو همين حساب با فراغ بال، خودمو ميذاشتم جاي تكتك شخصيتهاي كتاب و سعي ميكردم همراه اونها تصميم بگيرم وانتخاب كنم و ببينم ميتونم تو اون شرايط مسير درست رو انتخاب كنم يا نه. همين بود كه منو علاقهمند به كتاب كرد و باعث شد هرجا برم، توصيه كنم كه: "ناميرا رو بخونيد و خودتونو جاي شخصيتهاي مختلف كتاب، در معرض امتحان و انتخاب قرار بديد ...".
اما اين سري كه كتاب رو بازخواني كردم، شخصيت خبيثي مثل "عمرو بن حجاج" رو تو "مختارنامه" ديده بودم و يه چيزي تو ناخودآگاهم نميذاشت كه خودمو جاي اون قرار بدم. همينطور تو تكتك وقايع كتاب و تكتك شصيتهاي كتاب، دنبال مشابهات فتنه ۸۸ ميگشتم و نميتونستم رو حوادث كتاب تمركز لازم رو داشته باشم؛ اين شد كه اين بار كتاب چندان بهم نچسبيد.
درنتيجه، احتمالا از اين به بعد توصيهام به افراد اين باشه: "هرچي تو مختارنامه (و فيلمهاي مشابه) ديديد رو تو ذهنتون بذاريد كنار، اون جمله رهبري رو هم نشنيده بگيريد و فارغ از اينكه سال ۸۸ چه اتفاقي افتاد، حتما بشينيد و "ناميرا" ي "كرميار" رو بخونيد و خودتون رو بذاريد جاي تكتك شخصيتهاي كتاب و ببينيد چندمرده حلاجيد..."
اين هم حسن ختام اين نوشته، از صفحه ۷۰ كتاب:
اگر حتي يك پيرزن يهودي در آن سوي مرزهاي اسلامي به حسين (عليه السلام) نامه بنويسد و از او ياري بخواهد، حسين در ياري او لحظه اي درنگ نخواهد كرد...