قبل نوشت: يادداشتهايي كه زمان خدمت نوشته بودم و همون موقع براي دوستان ميفرستادم، همون ۶مورد بود و تموم شد. اما دوران خدمت، منبعيه سرشار از خاطره. از اين به بعد قصد دارم به فراخور حالم، هرچند وقت يكبار يكي از اون خاطرات -كه احيانا از توش ميشه يه چيزايي در اورد- رو بذارم اينجا ... انشاءالله.
اوايل كه رفته بودم سر يگان، با ساير افسرا كه درمورد تنبيه كردن سربازاي آموزشي صحبت ميكردم، هيچجوره قبول نميكردم كه تنبيه سرباز لازمه و بدون تنبيه نميشه سربازا رو كنترل كرد و از اين جور چيزا. هميشه بهشون ميگفتم من كه كسي رو تنبيه بدني نميكنم. حالا هرچي ميخواد بشه، بشه.
تازه وارد گروهان يك شده بودم -با سربازاي فوق ديپلم- كه يه روز صبح، فرمانده گروهان صدام كرد و گفت: "حسيني! اين سرباز رو ميبري انبار، كولهپشتي و كلاه آهني ميگيري، كولَشو پر سنگ و آجر ميكني و اينقدر ورزشش ميدي تا خوب عرقش در آد!"
من مونده بودم چكار كنم كه با اين توجيه كه اين كار اسمش تنبيه نيست و آمادگي جسمانيه و حالا ميبرمش ولي خيلي بهش سخت نميگيرم و از اينجور توجيهات، بردمش و كولشو پر سنگ كردم و اوردمش تو سايه گفتم "حركت پروانه رو اجرا كن."
چندتا حركت رفت و گفت "خسته شدم!" گفتم "نه، هنوز زوده."
دو سه تا حركت ديگه هم رفت كه ييهو ديدم خوابيد رو زمين. فكر كردم داره ادا در مياره و با خودم گفتم: "حالا كه اينطور ادا در مياره، معلوم شد تنبيه حقشه و بايد اساسي حسابش رو برسم" كه يهو، يكي ديگه از افسرا اومد و اونو كه ديد گفت: "ا چرا همينجور واستادي" و سريع رفت دستاشو گرفت و از اينجور كارا.
نگو كه اون سرباز بيچاره، غشي بوده و وسط تنبيه بهش صرع دست ميده و باقي ماجرا.
خلاصه! اين قضيه باعث شد كه تو اون دوره دو ماهه (كه اولين دورهاي بود كه سر گروهان بودم: يك ماه اول گروهان يك و بعدش هم گروهان سه) اصلا سمت تنبيه نرم و با كمتر از "عزيزم" سربازا رو خطاب نكنم.
قبل نوشت: اين يادداشتها مربوط ميشن به حدود دو سال پيش و زمان خدمتم
سرباز ليسانس (و تا حدودي فوق ليسانس) بر دو نوعه: 1-بروبچ حزباللهي و انقلابي (همون بچه بسيجيهاي خودمون) 2- بروبچ غيرانقلابي يا نهايتا بيتفاوت.
از يه ديدگاه ديگه همين سربازاي ليسانس (و تا حدودي فوق ليسانس) باز بر دو نوعند: 1-كسايي كه ميشن افسر آموزش و تا آخر خدمت بايد با سرباز آموزشي سروكله بزنن. 2- كسايي كه نميشن افسر آموزش و ميشن افسر يه جاي ديگه (مثلا افسر اداري، افسر بهداري، افسر عقيدتي و ...) ... بگذريم.
از اونجايي كه اكثر سربازاي نوع اول تو تقسيمبندي اول يا پدرشون سپاهيه، يا پدرشون خفن جبهه رفته، يا خودشون دويست سال بسيجي فعال دارن و انواع كارتهاي سبز و سفيد و قرمز و ... رو دارن، يا رفيقاي خفن دارن يا ...، معمولا تو خدمت آدماي پارتيداري حساب ميشن و درنتيجه برا اينكه تو خدمت سختي نبينن و احيانا بعدازظهرها بتونن برن سر كار و چيزايي از اين قبيل، (البته اگه به فرض نزديك به محال قرار بشه برن خدمت) دست به دامن پارتي شده و يكي از اين كاراي آسون گيرشون مياد و ميشن جزء سربازاي نوع دوم تقسيمبندي دوم.
و وقتي وارد اين كار راحت ميشن، به اين نكته پي ميبرن كه سربازي يعني بيگاري و انجام دادن كارايي كه خود پرسنل اونجا (ارتش، سپاه، نيروي انتظامي و ...) بابتش حقوق ميگيرن ولي تنبليشون ميشه اونو انجام بدن؛ و اين ميشه كه تا آخر دوره خوشحالن كه يه كار راحت تو خدمت گيرشون اومده و تا آخر عمر شاكين كه دو سال از بهترين دورههاي زندگيشون حروم شد و احتمالا تا آخر عمرشون فحش ميدن به خدمت و سربازي و اوني كه سربازي رو بنا كرد و اوني كه سربازي رو ادامه داد و هر مسئول و وزير و وكيلي كه به نوعي مرتبط با اين جور چيزاست.
و از اين طرف سربازاي نوع دوم تقسيم بندي اول، از اونجايي كه غالبا پارتي خاصي ندارن، ميفتن تو سختترين قسمتهاي خدمت كه يكيشون همون افسر آموزشيه. و با توجه به آمارايي كه تو قسمتاي قبل ارايه كردم، ميشه اون چيزي كه هست و اون جمله معروفي كه در مورد سربازي سر زبوناست و قبلتر بهش اشاره كردم ...
پس از گفتار:
۱- قرار نبود به اين زودي تموم بشه؛ نه سربازيم، نه اين نوشتهها؛ ولي چه كنم كه خدمت، كاملا غيرمنتظرانه و ييهو، حدود يك و نيم ماه پيش تموم شد و به تبع اون، با خارج شدن از محيط سربازي، نتونستم اين نوشتهها رو ادامه بدم. خيلي دوست داشتم اين نوشته ها ادامه پيدا ميكرد تا برسم به قسمتاي اصلي ماجرا، اما چه كنم كه تقدير نه اين بود، و با خارج شدن از جو خدمت ديگه نوشتن از خدمت سخته.
قبل نوشت: اين يادداشتها مربوط ميشن به حدود دو سال پيش و زمان خدمتم
سرباز آموزشي بر چهار نوعه:
۱- "ل و"، "ف ل و"، "پ و" و...كه ميشه همون سربازاي ليسانس و بالاتر. اين نوع سرباز همون فارغالتحصيل دانشگاهه كه هممون ميدونيم چه جور موجوديه و نياز به توضيح بيشتري نميبينم. معمولا تو دوره آموزشي به اين سربازا راحت ميگيرن و خيلي كاري به كارشون ندارن.
۲-"ف د و" كه همون سربازاي فوقديپلمن و معمولا از دانشكدههاي فني و حرفهاي، فوقديپلم گرفتن و ... فكر نميكنم به توضيح بيشتري نياز باشه.
۳-"د و" يا همون سربازاي ديپلم كه بجز يك عده كمي كه فقط تونستن تا ديپلم بخونن و هر چي سعي كردن، دانشگاه قبول نشدن و يك عده كمتري كه وسط دانشگاه ول كردن (يا اخراج شدن) و اومدن سربازي، بقيه بچه روستاييهايي هستن كه تا ديپلم رو تو روستاي خودشون يا روستاهاي دور و بر خوندن و بخاطر مشكلاتي كه تو روستاها هست، وارد دانشگاه نشدن. اين سربازا غالبا سربازاي با استعدادي هستن و بخاطر زندگي در فضاي روستايي ذهن بكر و دست نخورده و صاف و بيآلايشي دارن. به اذعان اكثر افسراي آموزش، اين نوع سرباز، بهترين نوع سرباز آموزشيه.
۴-سربازاي زير ديپلم كه از بيسواد توشون پيدا ميشه تا سربازاي ديپلم ردي. اين سربازا (بجز عده كمي كه به دليل مشكلات مالي درس رو ول كردن و وارد بازار كار شدن ولي بخاطر نظارت پدر و مادر تونستن خودشون رو حفظ كنن)معجوني هستن از انواع مشكلات اجتماعي، خانوادگي و فرهنگي! خيلي از اين سربازا يا معتادن، يا زندان رفتن، يا پدرشون معتاده، يا برادرشون زندانيه، يا بچه يتيمن، يا بچه طلاقن، يا خلافكارن، يا دختر (!) فرارين، يا مشروب خوارن يا ... خيليهاشون هم ادعا ميكنن كه نبود از معاصي منكري كه نكردن و مسكري كه نخوردن!
بين اين سربازا يك سره دعوا بپاست، رو بدن اكثرشون خالكوبي شده، خيلياشون حداقل يكبار خودكشي يا خودزني كردن، رو بدن اكثرشون آثار چاقو يا تيزي پيدا ميشه، ...، و خلاصه كلي بايد مواظب خودت باشي كه يه كاري نكني كه ييهو بزنن لت و پارت كنن.
با اين همه، اين نوع سرباز (به نظر من) يكي از جذابترين نوع سربازه كه راحت تحت تاثير قرار ميگيره، راحت فيلم ميشه و متأسفانه راحت گول ميخوره و ... بگذريم.
پس از گفتار:
با شروع ماه رمضون يكي از دغدغههام اين بود كه چكار كنم كه سربازام (كه اين دوره همه از نوع آخر يعني زير ديپلمن) روزه بگيرن. چند موردي هستن كه دارن برا اولين بار روزه ميگيرن...
اما وقتي افسراي آموزششون جلو چشمشون روزه خواري ميكنن ... بگذريم.
قبل نوشت: اين يادداشتها مربوط ميشن به حدود دو سال پيش و زمان خدمتم
من قتل نفسا بغير نفس او فساد في الارض فكانما قتل الناس جميعا ومن احياها فكانما احيا الناس جميعا
اگه بخوايم سرانگشتي حساب كنيم نيروي زميني ارتش (از بقيه جاها اطلاع دقيقي ندارم و صد البته مطمئنم در مقايسه با نيروي زميني ارتش قابل مقايسه نيستن) هشت تا مركز آموزش داره اگه فرض كنيم هر مركز آموزش تو هر دوره دو ماهه به طور ميانگين 3000 تا سرباز بگيره ميشه هر دوره 25000 سرباز كه در يك سال ميشه 150000 سرباز اگه فرض كنيم همينقدر سرباز هم ساير مراكز نيرو اعم از تيپ ها و لشكر هاي رزمي بگيرن، ميشه سالي 300000 سرباز.
كه از اين همه سرباز، اكثرشون زير ديپلم، ديپلم يا فوق ديپلمند. يعني يه مشت ذهن و فكر بكر و دست نخورده.
حالا حساب كن اگه كسي بشه افسر آموزش- مثل من- هر دو ماه با ميانگين 200 يا 150 سرباز صبح تا شب سر و كار داره.
اگه فرضا سربازي رو 16 ماه حساب كنيم، و فرض كنيم دو ماه آموزشي باشي، دو ماه هم كد بخوري، يه ماه هم پايان دوره بري، يه ماه هم طول بكشه تا كار دستت بياد، ميمونه ده ماه ديگه. از قرار هر دوره ، دو ماه،
يعني در طول خدمت تقريبا با حدود هزار سرباز سروكار خواهي داشت.
حالا اين رو بذار كنار اون آيه اول ...
و اين يعني ....
قبل نوشت: اين يادداشتها مربوط ميشن به حدود دو سال پيش و زمان خدمتم
يكي از اولين چيزايي كه در ابتداي ورودم به گروهانمون توجهم رو به خودش جلب كرد،متني بود از بيانات فرماندهي معزز كل قوا در ديدار با فرماندهان ارتش (يا نيروي زميني ارتش) كه زده بودن رو برد. اون متن اينه:
حالا شما اين جمله كه "تا سربازاني انقلابي و متدين تحويل جامعه دهند" رو مقايسه كنيد با جمله اي كه راجع به خروجي سربازي تو جامعه سر زبونا هست كه اگه يه خورده از شدتش كم كنيم، تا حد نسبتا خوبي ميشه بيانگر واقعيت موجود. اون جمله هم اينه:
"هر كي ميره سربازي يا سيگاري ميشه يا ... " (سه نقطه رو با يه سرچ تو اينترنت راحت ميشه فهميد)