1392/6/8

 

چند روزيه دلم، ناجور، غصه داره. نه اين كه نياز داشته باشه به اين كه برم يجا بشينم سير گريه كنم تا اون آروم شه، نه؛ بلكه احساس مي‌كنم نياز داره به اينكه برم يكي رو پيدا كنم و يه دل سير، هر فحشي از دهنم در مياد بهش بدم، نياز داره به اينكه برم يكي رو پيدا كنم و هي گلوشو فشار بدم و هي اون جون بكنه ولي نميره، اصلا نياز داره به اين كه از دست يكي سرمو چندبار محكم بكوبم به ديوار و خوني و زخمي و با جمجمه ترك ترك خورده ولو شم پاي ديوار.

 

فحش

 

حالا اين احساس نياز عجيب و غريب يك طرف، از اون بدتر اينه كه نمي‌دونم اون يك نفري كه بايد بهش فحش بدم كيه ...

 

از يادداشت‌هاي به دلايلي نيمه‌كاره رها شده‌ي هفت هشت روز پيش

كرمانشاه - روستاي سراب - دبيرستان خليج فارس


1392/5/8

 

۱. "يا من اليه يلجأ المتحيرون ..."

اين متن قشنگ‏ترين پيامكي بود كه امسال شب قدر دريافت كردم. اصلا حالمو متحول كرد حسابي ...

 

 ۲. بين ياراي ائمه، يه سري شخصيتا هستن كه عجيب دلبرن، مثل حبيب، مثل اويس، مثل حر، مثل زهير، مثل حذيفه ... و مثل شخصيتي كه يجورايي مربوط ميشه به اين روزا ... صعصعه...

 

 ۳. دلم برا مجالس احياي حاج‏آقا جاودان تنگ شده ...

 

1392/4/21


امسال ... هنوز ... حس ماه رمضون ... بهم دست نداده.

هنوز ... انگار نه انگار ... كه رمضون شروع شده ...

هنوز ... حس مهموني ندارم ...

اگه كسي ... رهگذري ... مراجعي ... مدير تبلاگي ... آشنايي ... كسي ... اين مطلب رو خوند ... برام دعا كنه ... حس ماه رمضونم بياد ...

شديد ... محتاج اين حسم ...

و شديد ... محتاج دعا ... يم ...


1392/4/2


هر عيدي يه طعمي داره

هر عيدي طعم - و البته عطر و بوي- مخصوص خودش رو داره.

مثلا مزه عيد فطر رو هيچ جاي ديگه نمي‌توني پيدا كني؛ يا سيزده رجب؛ يا عيد غدير؛ يا پونزده رمضان؛ يا ...

ولي خدا وكيلي طعم نيمه شعبان اصلن يه چيز ديگست ... نيمه شعبان يه طعم ديگه داره ...

بخوام مثال بزنم مي‌تونم چاي سامرا رو مثال بزنم...

چاي سامرا


سفر عراق، هر جاش طعم خودش رو داره، مثلا ايوان طلاي نجف با هيچي قابل قياس نيست، شب كاظمين اصلن يه چيز ديگست ... بين‌الحرمين همين طور ... اما اين وسط، چاي سامرا ... 

اصلن انصافا چاي سامرا با هيچ چيز ديگه تو سفر عراق قابل مقايسه نيست!

بگذريم...

نيمه شعبان مبارك ... به اميد فرجش ...


1392/3/2

 

يه وقتايي هست كه يكي ... كلي بهت محبت مي كنه، كلي تحويلت ميگيره، كلي حال ميده بهت ...

بعد ميخواي راهنماييش كني تو يه زمينه اي كه فكر ميكني يه چيزي بارته...

بعد اون هم بهت اعتماد ميكنه و به راهنماييت عمل ميكنه ...

بعد همين عملش به راهنماييت باعث ميشه گند بخوره تو همه چيز .......

 

بعد اون هم اينقدر بزرگواره كه هيچي به روت نمياره ...

اون وقت تنها كاري كه ميتوني بكني.......... اينه كه مثل شمع ........ همين جور از شرمندگي آب بشي و آب بشي و آب بشي .........

 

اين دقيقا حس الان منه ...........

 

پنجشنبه  ساعت 3:50 بامداد

1392/2/25

يه وقتايي هست كه آدم كلي حرف داره واسه زدن.

يه وقتايي هم هست كه دو سه ماه ميشه و آدم هيچ حرفي نداره واسه زدن.

خب چرا وقتي آدم هيچ حرفي نداره واسه زدن، بيخودي حرف بزنه؟!

در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 434638
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X