قبل نوشت: اين يادداشتها مربوط ميشن به حدود دو سال پيش و زمان خدمتم:
۱- بعضي از دوستان فكر كردن كه هدف من از ذكر اين مطالب، بيان خاطراته؛ كه بايد بگم از اون حايي كه اكثر مخاطبين اين مطالب، خدمت سربازي نرفتن، ذكر خاطرات فايده چنداني نخواهد داشت؛ چون كسي متوجه خاطرات ميشه كه خودش اين شرايط رو درك كرده باشه. مثلا تا كسي سربازي نرفته باشه نميفهمه معني اين جمله چيه كه "بشمار سه دور ميله پرچم؛ بشمار يك، بشمار دو، بشمار سه، خبر، دار، همونجا دراز بكش، بقيشو سينهخيز بيا" يا نميفهمه اين كه "سربازا رو ببري صحرا، بعد از يك ساعت پيادهروي زير آفتاب ظهر بيرجند، نيم ساعت بشين پاشو، بدو بايست، خيز و خزيدن و ... بدي، بعد سربازا رو جمع كني و جلوشون، يه ليوان آب رو نصفشو بخوري و اضافيشو بريزي رو زمين" يعني چي؛ يا نميفهمه اينكه "سرباز رو ساعت دو نيمه شب از خواب بيدار كني و ازش بخواي مشخصات خودكار رو برات بگه" يعني چي ... يا اينكه "جيب سرباز رو پاره كني چون دستش تو جيبش بوده" يا اينكه "كولهپشتي رو پر آجر كني، بدي سرباز بذاره پشتش بعد بهش بشين پاشو و شنا و پروانه از بغل و پروانه از جلو و ... بدي" يا اينكه "وسايل و لباساي سرباز رو كلا بريزي تو آشغالدوني" يا اينكه ... بگذريم.
۲- پعضي از دوستان هم فكر كردن هدفم گله و شكايت از سختي كاره كه بايد به عرض برسونم كه هرچند شايد سختترين جا افتادم، ولي اينجا اون قدرا كه بخوام لب به گله و شكايت باز كنم، سخت نيست. فقط سختي افسر آموزش شدن نسبت به افسر اداري شدن تو چند مورد كوچيكه؛ مثلا كار افسر اداري از ۷ صبحه تا ۱.۵ بعد ازظهره ولي كار ما از ۶ صبحه تا ۸ شب. يا مثلا افسر اداري تو گرما زير كولر و تو سرما كنار بخاري ميشينه ولي ما تو كل سال بايد بالاسر سربازا تو ميدون باشيم. يا اينكه افسر اداري از پادگان بيرون نميره ولي ما تو هر دورۀ دو ماهه، حداقل هفت بار ميدون تير ميريم (كه هر كدوم فقط دو ساعت پيادهروي داره) پنج بار صحرا ميريم (كه هركدوم يك ساعت پيادهروي داره) يك هفته هم اردوگاه داريم (كه شش هفت ساعت پياده رويشه) و البته اينا رو بذار كنار آفتاب سوزنده بيرجند و بادهاي صد و بيست روزش. يا اينكه .... اما از اونطرف يكسري خوبيا داره كه جاهاي ديگه نداره؛، مثلا اگه بالادست سرمون داد و بيداد كرد، ما هم سرباز آموزشي زيردستمونه و ميتونيم بريم سر اون خالي كنيم ... باز هم بگذريم.