اون موقعها كه مشغول سپري كردن خدمت سربازي تو پادگان۰۴ بودم، با ديدن شرايط حاكم بر فضاي يك يگان آموزشي نيروي زميني ارتش، يه سري درد توم بوجود اومد و يه سري دغدغه پيدا كردم كه منو به نوشتن واداشت.
البته اون زمون هنوز وبلاگنويس نشده بودم و نوشتهها رو با ايميل ميفرستادم واسه دوستان و رفقا؛ فقط حيف كه خدمت زود تموم شد و نوشتههام نيمهكاره موند.
خلاصه، بعد از گذشت حدود يك و نيم سال، تصميم گرفتم اون نوشتهها رو به همراه يه سري خاطراتم از خدمت، اينجا بذارم. و احتمالا نظرات و پاسخهاي اون موقعِ رفقام رو هم تو قسمت نظرات اينجا اضافه كنم!
خدا رو چه ديدي! شايد به درد يكي خورد.