قضيۀ يازدهم: از دليلش خنده آمد خلق را ...
كم كم آخر شب شد و خواب اومد سراغم. دورترين نقطه به ضريح امام (نزديك در ورودي) رو انتخاب كردم و دراز كشيدم كه بلافاصله خادماي حرم اومدن كه: "بيدار شين برين جلو بخوابين، اينجا رو ميخوايم پرده بكشيم برا خواهرا" پاشدم رفتم جلو؛ با كلي عذرخواهي از امام، دراز كشيدم؛ كه بلافاصله يكي اومد بيدار كرد كه: "بلند شين برين بيرون بخوابين؛ اينجا جاي خواب نيست" پا شدم رفتم بيرون. ديدم جلوي در ورودي (مقابل امانتداري) ملت دراز به دراز خوابيدن، كسي هم كاري به كارشون نداره! همونجا دراز كشيدم.
تازه چشمام رفته بود رو هم كه با جيغ و داد يه استوار نيروي انتظامي از خواب پريدم كه: "بلند شين، اينجا نخوابين، پاشو اقا، ... مگه با شما نيستم؟ بلند شو... مگه حرم جاي خوابه؟" و از اين جور داد و بيدادها. پرسيديم " برا چي نميذارياينجا بخوابيم؟" گفت " تو حرم خوب نيست بخوابيد، بيحرمتي ميشه به امام" و از اين جور دليلها. پرسيديم "پس كجا بخوابيم؟" گفتن: "بريد پشت ضريح بخوابيد" ... وز دليلش خنده آمد خلق را ...
رفتم پشت ضريح دراز بكشم كه ديدم كولرها رو تا آخر زياد كردن و هوا رو به قدري سرد كردن كه هيچ جوره نميشد خوابيد. يه آقايي هم اونجا بود كه به محض اينكه ميديد كسي قالي رو كشيده رو خودش و به عنوان پتو ازش استفاده كرده، يا پرده رو كشيده تا مانع باد كولر شه، يا جايي رو پيدا كرده كه باد كولر بهش نميرسه، سريع ميومد و با لگد بيدارش ميكرد (صد رحمت به خادماي حرم امام رضا كه نهايتا چوب تو دماغ آدم ميكنن!)
هر چي سعي كردم تو اون سرما بخوابم، نتونستم؛ اومدم تو راهروي ورودي، ديدم اونجا هوا گرمتره. همونجا دراز كشيدم كه بلافاصله يكي اومد كه: "پدرجان! پدرجان! اينجا نخواب".
رفتم بيرون بخوابم، ديدم بيرون از داخل سردتره. دوباره رفتم داخل، ديدم داخل از بيرون سردتره. باز اومدم بيرون، ديدم بيرون از داخل سردتره. اين داخل و بيرون رفتن رو چند بار تكرار كردم تا بلكه تشخيص بدم كجا گرمتره ولي اخرش به اين نتيجه رسيدم كه يكي از ديگري سردتره!
قيد خواب رو زدم. گفتم حالا كه توفيق اجباري شبزندهداري نصيبم شده، يه نماز شب اجباري بخونم. رفتم دستشويي كه وضو بگرم، ديدم ملت بيچاره (يا بعبارت ديگه زائراي امام و كسايي كه براي تجديد بيعت با رهبرشون از راههاي دور اومده بودن) از فرط سرماي درون حرم، به كارتونخوابي در فضاي دستشوييها روي اوردن ...!
دو ركعت اول نماز شب رو با كلي خميازه و لرزش خوندم و از اونجايي كه شدت سرما و خوابآلودگي باعث شد هيچي از اون نماز نفهمم، بقيه نماز شب رو بيخيال شدم و فقط سعي كردم خودمو تا نماز صبح بكشونم.
شكر خدا، بعد از نماز صبح خادماي حرم تعويض شدن و ما هم از خدا خواسته، قالي رو كشيديم رومون و تا ساعت شش و نيم كه برا نظافت بيدارمون كردن، تخت خوابيديم.
نتيجه اخلاقي:
ميترسم شائبه سياسي بودن پيش بياد، پس خودتون نتيجهگيري كنيد...
مطالب مرتبط:
قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم قسمت چهارم قسمت پنجم قسمت ششم