چند شب پيش، وقتي بخاطر آن همه پستي، حالم از خودم بهم خورد و مصمم شدم، بعد از يك ماه، به حرم بروم ... هرچند احساس كردم امام رضا دوست ندارد حتي جواب سلامم را بدهد (اگرچه شأن امام اجل و والاتر از اين حقارتهاي ماست) اما با همان كلك قديمي، خودم را تحميل كردم به حرم امام رئوف ...هرچند، متأثر از همان پستيها حرم رفتن اين بارم، خيلي سردتر و بيحستر از ساير دفعات بود ... اما اين فايده را داشت كه يك گوشه، رو به ضريح، نشستم و شروع كردم به تفكر پيرامون اين تحير چندسالهام، راهي كه انتخاب كردم، راهي كه آمدم، مقصدي كه ميخواستم به آن برسم؛ راهي كه در آنم و منزلگاهي كه در پيش رويم است ... فكر كردم ... نگريستم ... فكر كردم ... نگريستم ... و باز فكر كردم ....
و دانستم ... و فهميدم ... و به عينه ديدم ... كه ديگر از آن چندراهيهاي مبهم و محو دوران تحيرم خبري نيست. در عوض تا چشم كار ميكند، سياه است و تاريك و تاريك و تاريك و سياه ... و هرچه پيش ميرود سياهتر ميشود و تاريكتر... و ديدم كه تحيرم، دلالت كه نشد هيچ، كه به ضلالت كشيد ...
بايد برگردم ... حداقل به ده سال پيش؛ به جايي ... قبل از شروع تحيرم؛ بايد خراب كنم تمام آنچه را در اين چندساله بنا كردم ... كه جاي مناره، چاه زدم!
بايد برگردم ... اما با كدام انرژي، با كدام توان، با كدام حس و حال، با كدام ... "آه من قله الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد..."
بايد برگردم ... اما چگونه؟! ... در باتلاق ماندهاي را مانم كه نه ميتواند آرام گيرد كه فرو ميرود و نه ميتواند حركت كند كه هر تكانش، بيش فرو ميبردش ... و فقط بايد به ديگري اميد ببندم ... كه از خودم ديگر هيچ برنميآيد....
ديگر ذكر "يا دليل" كارسازم نيست ... بايد رو بياورم به "يا هادي" كه "هل يرحم الضال الا الهادي ..."
ديگر حتي وبلاگ "متحير" هم به كارم نميآيد ... كه از تحير عبور كردم و به گمراهي رسيدم ... بگذريم ...
خيلي اهل تاكسي سوار شدن نيستم. غالبا مسيرهاي كوتاه رو پياده ميرم و مسيرهاي طولاني رو با اتوبوسهاي شركت واحد.
اما تو اين سفر اخير به تبريز، بنا به دلايلي، مجبور شدم زياد سوار تاكسي شم. تو اين تاكسيسواريها، سه تا نكته برام جالب بود كه اين سه تا نكته ميتونن مخصوص تاكسيهاي تبريز باشن يا تو شهرهاي ديگه هم مشابه داشته باشن. در هر حال من اين سه تا نكته رو تو تاكسيهاي تبريز ديدم -البته بديهيه كه اين نكتهها رو نميشه به تمام راننده تاكسيهاي تبريزي تعميم داد و قطعا موارد خلاف اون هم وجود خواهد داشت-:
۱- اگه يه مسيري رو به تاكسي گفتيد و اون ازتون پرسيد "دربست؟!" بدونيد يه جاي كار ميلنگه؛ خصوصا اگه ۴ نفرتون هم كامل بود... احتمالا راننده تاكسي ميخواد بدوشدتون ... پس زير بار دربست نريد.
۲- اگه احساس كرديد راننده تاكسي خيلي پرحرفه و از همهچي و همهجا جرف ميزنه؛ احتمال قوي بديد كه پول حرفزدنش رو هم از شما بگيره ... پس حسابي مواظب باشيد.
۳- اگه موقع سوارشدن به تاكسي، خواستيد قيمت رو با راننده طي كنيد؛ ولي راننده گفت حالا بشين با هم كنار ميايم، احتمال قوي بديد كه ميخواد پول خون باباش رو ازتون بگيره ... پس كلا بيخيال اون تاكسي بشين. چون اگه راضي شه كه اول با هم طي كنيد؛ احتمالا باز آخر كار دبه در مياره!
-ظاهرا- اگه مكاني خالصا برا عبادت خدا بنا شه، روح عبوديت در سرتاسرش موج خواهد زد؛ چه اين مكان، مسجد باشه، چه كليسا باشه و چه هر جاي ديگه ...
فقط افسوس ... كه بعضي وقتا اين عبادتگاه، گاهي، تبديل ميشه به آثار باستاني؛ و ملت ... ميرن اونجا، نه براي عبادت ... كه براي بازديد ........ و معبد تبديل ميشه به منظر ...
در كليساي سنتاستفانوسِ جلفا ... چقدر دلم ميخواست بشينم يهذره عبادت كنم ... اقلا در حد يه صفحه قرآن ... ولي افسوس ...
خدا ... براي آفرينش چشمنوازترين مناظر خلقت، كافيست به آب بفرمايد كه از بلندي به پستي بريز ... و انسان ...
و انسان ... چقدر حقيرتر از آن است كه اين همه عظمت خالقش را درك كند ....
آذربايجان شرقي - جلفا - آبشار آسياب خرابه ...
قبلتر نوشته بودم كه اسمم تو هيچ قرعهكشياي در نمياد!
امسال، براي بار نود و ششم (!!!!!!) برا اعتكاف دهۀ آخر رمضان حرم اسمنويسي كردم .... چند دقيقه پيش پيامكش اومد كه:
خوشحال و متعجب رفتم تو سايت كه ثبتنامم رو قطعي كنم كه ... ديدم نوشته:
بدليل اينكه اعتكاف ويژه دانشگاه هاي مشهد مقدس مي باشد. لطفا دانشجويان محترم ساير دانشگاه ها از اخذكارت و تأييد شركت در مراسم خودداري فرمايند. با عرض معذرت، امكان شركت اين عزيزان در مراسم ميسر نمي باشد.