1391/9/22


مستوره ايدون املا كند رب خود را ...

وقتي كتابي اسمش باشه "انجمن مخفي" و ناشرش هم "مركز اسناد انقلاب اسلامي" باشه، و رو جلدش هم يه صندلي سياه باشه كه دو تا پا از توش زده بيرون - و با اون رنگ جلدش - آدم رو با اولين نگاه به اين يقين مي‌رسونه كه كتاب، بلاشك، در مورد "فراموشخانه‌ها"ست. حالا مي‌خواد نويسندش "احمد شاكري" باشه يا هركي ديگه و ميخواد موضوعش "داستان فارسي" باشه يا هرچي ديگه ... و اين يعني اينكه موضوع كتاب، از اون دست موضوعاتيه كه كمترين علاقه‌اي يه خوندنشون در خودم حس نمي‌كنم ...


كتاب انجمن مخفي احمد شاكري مركز اسناد انقلاب اسلامي


اما اين كه ناشر كتابي "مركز اسناد" باشه و روي جلدش هم نوشته باشه "رمان برگزيده‌ي" فلان‌جا و بهمان‌جا، و تو مقدمش هم نوشته باشه:

در حافظه‌ تاريخي ما، داستان مشروطه، مشروطه‌ي مشروعه، ريختن خون شيخ فضل‌الله نوري، با رأي دادگاه رسمي، تقابل دو انديشه‌ي سياسي - اسلاميِ ناب و التقاطي را به وجود آورد و تجربه‌اي شد گران‌سنگ براي آيندگان كه تا انديشه‌ي خالص اسلامي محور قرار نگيرد، اين ره به جايي نخواهد رسيد ... بيان داستاني توانمند از آن حادثه، به فهم مفاهيم ذيل آن كمك بيشتري خواهد نمود كه اين كتاب داستان به همين قصد نگاشته شده است.

در كنار علاقه‌ي شديد من به شيخ فضل‌الله نوري و كتاب‌هاي با موضوعيت شيخ شهيد و نيز بحران عدم دسترسي به كتاب، باعث مي‌شه تا قضيه، اندكي توفير كنه ... و اين شد كه تصميم گرفتم به خوندن اين كتاب.

نثر كتاب بسيار استوار، زيبا، جذاب و مناسب با شرايط تاريخي مختلف كتاب بود و به نظر من، بجز تكرار بيش از حد و در برخي موارد غير ضروري عبارت "كل راكبٍ مركب" (البته فقط و فقط به نظر من) مشكل ديگه‌اي نداشت.


اما مشكل بزرگ من با اين كتاب، تو مفهومي بود كه قرار بود كتاب انتقال بده. من كه بعد از خوندن ۴۵۵ صفحه‌ي كتاب، نفهميدم حرف حساب كتاب چيه؛ حتي نفهميدم موضوع كلي كتاب چيه: تاريخ مشروطه؟ مشروطه مشروعه؟ شيخ فضل‌الله نوري؟ دعواي ظاهريون و باطنيون؟ انجمنهاي مخفي؟ فراموشخانه‌ها؟ مقتل سيدالشهدا؟ سرگرداني و تحير؟ جدال شك و يقين؟ تاريخ سياسي اجتماعي اون زمان؟ آواز حداء؟ كل راكب مركوب؟ ... همشون؟ هيچ كدومشون؟ بعضياشون ؟ ...؟
من كه نفهميدم ... نفهميدمش ... هيچ نفهميدمش ... شايد، سر يك فرصت ديگه، يه بار ديگه، بشينم و مجدد بخونمش تا شايد بفهممش ...

مشكل بزرگ ديگه كتاب هم اسم كتابه كه ظاهرا بي‌ربط‌ترين اسم به موضوع كتاب انتخاب شده.


اما از اين حرفا گذشته، داستان بسيار خوش‌ساخت بيان شده؛ علي‌الخصوص، سه، چهار فصل آخر كتاب و ظاهرا اوج كتاب هم صحنه‌ي تعزيه‌ي مدرسه‌ي خان و صحبت‌هاي قدسي با جوهرچيه كه به شدت منو مبهوت هنر نويسندگي "شاكري" كرد.

و البته، قسمت‌هاي مربوط به تحير و سرگرداني بهاءالدين كمال هم، براي نويسنده‌ي وبلاگ "متحير" خالي از لطف نبود.


1391/9/3


از همون وقتي كه شروع كردم به مطالعه "آنك آن يتيم نظركرده..." نوشته "محمدرضا سرشار" كلي علاقه‌مند شدم به آقاي سرشار.

بعدتر هم كه چند نظر و نقد ازش خوندم، اين علاقه بيشتر شد تا جايي كه تصميم گرفتم برم و ساير نوشته‌هاي ايشون رو هم بخونم.

رو همين حساب، وقتي كتاب "عكس انتخاباتي با كت دكتر احمدي‌نژاد" رو تو كتابخونه ديدم، بي هيچ معطلي و با شور و شوق فراوون برداشتمش و به سرعت شروع كردم به خوندنش ... تا اينكه تو همون صفحات اوليه به اين قسمت از كتاب رسيدم كه مربوط به دفاعيات آقاي مهاجراني تو مجلس استيضاحشه:

نوبت به بخش اول دفاعيات آقاي مهاجراني شد. او در پاسخ به اظهارات نمايندگان مختلف، ابتدا به دفاع از بهرام بيضايي پرداخت. سپس از عملكردش در دعوت به همكاري از بهنود در روزنامه شخصي خود، "بهمن"، دفاع كرد. عملكردش در حوزه مطبوعات را موفقيت آميز اعلام كرد. از دادن جايزه به بيست نويسنده، كه بيشتر آنها نويسندگان لائيك و غير انقلابي و بعضاً با انديشه هاي ماركسيستي بودند، دفاع كرد. نجيب محفوظ را به عنوان "يك نويسنده مسلمان" مورد تجليل قرار داد . علي اصغر شيرزادي را را جزء نويسندگان دلبسته به انقلاب و دفاع مقدس اعلام كرد. انسية شاه حسيني را از نويسندگان حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي خواند. در مورد اهداي جايزه به جعفر مدرس صادقي، ناهيد طباطبايي، نادر ابراهيمي، زويا پيرزاد، رضا جولايي، فتانه حاج سيد جوادي و شهريار مندني پورـ همه از نويسندگان لائيك ـ به سرعت گذشت؛ و فقط با آوردن يك فعل "است" به دنبال اسمشان - در رده جايزه گرفتگان - از سر موضوع پريد.

كاري به اين همه اسم ندارم - كه اصلا خيلي از اين اسم‌ها رو فقط شنيدم و بعضي‌ها رو حتي نشنيدم - ولي از لائيك خونده شدن "نادر ابراهيمي" هيچ‌جوره نتونستم بگذرم.

بعيد مي‌دونم كسي حتي يك كتاب از ابراهيمي رو بخونه و بعد از اون بتونه بهش تهمت لائيك بودن بزنه ... بعيد ميدونم.

رو همين حساب بلافاصله دست به دامن اينترنت شدم تا شايد تعريفي نوين از "لائيك" پيدا كنم كه به كمكش اين سخن آقاي سرشار رو فهم كنم كه هنوز نتونستم ....

 

... و علي‌الحساب اون علاقه‌اي كه به كتب محمدرضا سرشار پيدا كرده بودم، كلا فروكش كرده.

... همين ...


1391/7/28


درسته كه چند وقتيه حوزه‌ي كتاب دفاع مقدس رونق گرفته و كتاباي بسيار پرباري چاپ شده كه توقع مخاطب رو كلي بالا بردن و ديگه هر كتابي، مخاطب رو راضي نمي‌كنه، ولي هنوز خيلي از كتاباي كم‌حجم قديمي مطالبي دارن كه ارزش خوندن دارن.
نمونش همين كتاب "راوي اول شخص" نشريافتهۀ "سازمان بسيج دانشجويي" كه اول كار، با اكراه و از سر بي‌كتابي خوندنش رو شروع كردم؛ ولي بعد ديدم كه خوندنش چندان خالي از لطف نبود.

راوي اول شخص


نمونش اين مطلب از صفحه ۱۲۸ كتاب:

... يك‌روز دختربچه‌اي به مغازه‌اش مي‌رود و مي‌گويد: حاج‌آقا مي‌شود يك كمپوت به من بدهيد و من روزي ۵ توان پولش را بدهم تا تمام شود؟ حاج‌آقا هم چون دختر را كه از همسايگانشان بوده، مي‌شناخته مي‌گويد: اشكالي ندارد. مادر دختر مي‌بيند دخترش روزها از مدرسه دير به خانه مي‌رسد و صبح‌ها هم زودتر از منزل مي‌رود. وقتي تحقيق مي‌كند، مي‌بيند دخترش مسير خانه تا مدرسه را كه قبلا با اتوبوس مي‌رفته، پياده مي‌رود و وقتي پيگيري مي‌كند، متوجه مي‌شود براي اينكه به جبهه كمك كند، پول كرايۀ ماشين را براي خريد كمپوت مي‌داده. ...

1391/7/23

هرچند تا حالا چندين كتاب درباره‌ي سيره و زندگي امام خميني مطالعه كردم، ولي با اين حال كتاب "خاطرات حاج حسين سليماني" نشريافته‌ي "مركز اسناد انقلاب اسلامي" برام جذابيت داشت و در كل كتاب مغتنمي بود.

خاطرات حاج حسين سليماني

1391/7/15


اين ايده كه:


"زندگي ائمه را كه ۲۵۰ سال طول كشيده، زندگي يك انسان به حساب بياوريم، يك انسان ۲۵۰ ساله؛ از هم جدا نيستند؛ كلهم نور واحد. هر كدام از اينها كه حرفي زدند، اين حرف در حقيقت از زبان آن ديگران هم هست. هر كدام از اينها كه يك كاري انجام داده‌اند، اين در حقيقت كار آن ديگران هم هست. يك انساني كه ۲۵۰ سال گويي عمر كرده است. تمام كارهاي ائمه در طول اين ۲۵۰ سال، كار يك انسان با يك هدف، با يك نيت و با تاكتيك‌هاي مختلف است ...
شك نمي‌شود كرد كه هدف و جهت آنها يكي است. پس ما به جاي اينكه بياييم زندگي امام حسن مجتبي را جدا و زندگي امام حسين را جدا و زندگي امام سجاد را جدا تحليل كنيم - تا احيانا در دام اين اشتباه خطرناك بيفتيم كه سيره اين سه امام به خاطر اختلاف ظاهري با هم متعارض و مخالف است - بايد يك انساني را فرض كنيم كه ۲۵۰ سال عمر كرده و در سال يازدهم هجرت قدم در يك راهي گذاشته و تا سال ۲۶۰ هجري اين راه را طي كرده.

انسان ۲۵۰ ساله

كافي بود تا بي‌معطلي چذب كتاب "انسان ۲۵۰ ساله" برگرفته از بيانات و مكتوبات حضرت امام خامنه‌اي درباره‌ي زندگي سياسي - مبارزاتي ائمه معصومين به كوشش "مؤسسه جهادي" بشم.
كتاب بسيار پرمطلب، همراه با تحليل‌هاي ناب و براي من - كه مطالعات بسيار كمي در باب زندگي ائمه داشتم - بسيار پربار بود.


كتاب، همون‌طور كه قبلا نوشتم و باز، نوشتم، از اون دست كتاب‌هاييه كه بايد بعد از مطالعه هر چند صفحه، كتاب رو بست و ساعت‌ها به فكر فرو رفت.


1391/6/27

"جوان بدون گناه نمي‌شود، آتش بدون دود"
يك ضرب‌المثل قديمي تركمني

 

شايد اگه تا الان ازم مي‌خواستن بهترين داستان‌نويس ايران رو اسم ببرم، لازم مي‌بود كلي فكر كنم و كلي مقايسه كنم بين "اميرخاني" و "شجاعي" و "آل احمد" و چند نفر ديگه، و آخرش هم شايد نمي‌تونستم رو هيچ‌كدومشون انگشت بذارم.

ولي الان شايد نتونم "بهترين داستان" نويس رو نام ببرم اما بهترين "داستان نويس" رو بي‌شك "نادر ابراهيمي" خواهم دونست؛ و البته "بهترين داستاني كه تا الان خونده‌ام" نويس رو هم "نادر ابراهيمي" خواهم دونست به‌خاطر رمان هفت جلدي "آتش بدون دود".

آتش بدون دود


به نظرم قبل‌تر، جايي نوشته بودم كه كتاب خوب كتابيه كه چنان جذاب باشه كه خوانندش، نتونه اونو زمين بذاره و مجبور شه يه نفس تا ته كتاب رو بخونه؛ و كتاب بهتر كتابيه كه خواننده نتونه اونو يه نفس بخونه و مجبور شه، هرچند صفحه، كتابو ببنده و در تفكراتش غوطه‌ور شه.
اما "آتش بدون دود" "ابراهيمي" از هر دوي اينها مستثنا بود. نه مي‌شد اونو يك نفس خوند كه صفحه صفحه كتاب نياز به تفكر داشت و نه ميشد كتابو بست و به تفكر پرداخت كه كتاب بسيار جذاب بود و رها نكردني! و چقدر ابراهيمي سر همين قضيه بدوبيراه شنيد از من!

كلي حرف دارم راجع به "آتش بدون دود" اعم از اينكه بگم سياسي‌ترين، اجتماعي‌ترين، فلسفي‌ترين، جذاب‌ترين (و كلي "ترين" ديگه) رماني بود كه تا حالا خونده بودم و يا سخناني مثل اين كه ابراهيمي چنان من رو عاشق شخصيت‌هاي رمانش كرده بود كه حتي از مرگ "ياشا شيرمحمدي" كافر و "آشولي آيدين" و "سولماز اوچي" برادركش و "يارمحمد نقشينه‌بند" متأثر مي‌شدم؛ چه برسه به شخصيت‌هايي مثل "گالان اوجا"ي ايري‌يوغوزي و "آت‌ميش اوجا"ي اينچه‌بروني و ديگه چه برسه به "قليچ بلغاي" و "آمان جان" و "آلني اوجا" و ديگران.

حرف برا گفتن فراوونه اما مي‌ترسم هر جمله‌اي كه مطرح كنم، تنها خشي باشه بر چهره صاف و آيينه‌وار "آتش بدون دود".

در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 418489
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X