جزيرۀ مجنون، پد جنوبي، سنگر كمين 5
تو گردان فجر كم كم پچپچ شد كه آرمان نماز نميخواند. گفتند:"جعفر، تو كه رفيق اوني بهش تذكر بده."
باور نكردم و گفتم: "لابد ميخواد ريا نشه، پنهوني ميخونه."
وقتي دو نفري توي سنگر كمين 5 جزيرۀ مجنون جنوبي، بيست و چهار ساعت نگهبان شديم، با چشم خودم ديدم كه نماز نميخواند! توي سنگر كمين در كمينش بودم تا سر حرف را باز كنم. و بالاخره به او گفتم: "آرمان، تو كه براي خدا ميجنگي، حيف نيست نماز نميخوني؟!"
لبخند زد و گفت: "يادم ميدي نماز خوندن رو؟!"
- بلد نيستي؟!
- نه، تا حالا نخوندم.
همان وقت، داخل سنگر كمين، زير آتش خمپارۀ 60 دشمن، تا جايي كه خستگي اجازه ميداد، نماز خواندن را يادش دادم.
توي تاريكروشناي صبح، آرمان اولين نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قايق كانو آمدند و جاي ما را توي كمين گرفتند. سوار قايق شديم تا برگرديم. خمپاره 60 توي آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرمان را خونين كه كف قايق خواباندم، لبخند كمرنگي زد و با انگشت روي سينهاش صليب كشيد و چشمش با خط افق يكي شد ...
براي شهيد آرمان ملكم آبكاران، دوشنبه 5 خرداد سال 1364، جعفر
از كتاب "حافظ هفت" نوشته "اكبر صحرايي"
مطالب مرتبط
خيلي وقتا پيش مياد كه دنبال كتابي ميگردم، ولي وقتي ميرم كتابخونۀ آستان قدس، متوجه ميشم كتابخونه فقط يه نسخه از اون كتاب رو داره و اون هم تو قسمت كتابهاي غير قابل امانت.
در چنين مواقعي، معمولا صبر ميكنم تا كتاب رو از يه طريق ديگهاي گير بيارم؛ ولي گاهي وقتا پيش مياد كه يا به هيچ طريقي كتاب گيرم نمياد يا اينكه برا خوندن كتابي عجله دارم يا ... در چنين مواقعي اجبارا رو ميارم به "كتابخواني با اعمال شاقه" (يادمه اولين بار عبارت "با اعمال شاقه" رو تو دوران ابتدايي، تو كتاب "بينوايان" "ويكتور هوگو" خوندم؛ و به شدت منتظر فرصتي ميگردم تا يه بار ديگه بتونم اون كتاب رو بخونم)
تو اين روشِ كتابخوني، هر دو سه روز يه بار ميرم كتابخونه، كتاب رو بر ميدارم، همونجا ميشينم و چند صفحهاي از كتاب رو ميخونم، بعد كتاب رو دوباره ميذارم سر جاش تا يه روز ديگه و چند صفحۀ بعدي ... حالا اين كه مطالعه كتاب چند روز طول بكشه، ديگه بستگي به حجم كتاب داره و وقتي كه ميذارم واسه مطالعش.
به نظرم اولين كتابايي كه به اين روش خوندم، دو كتاب "شهر طلا و سرب" و "بركۀ آتش" از چهارگانۀ "سه پايهها" نوشتۀ "جان كريستوفر" بود. (اين چهارگانه عبارته از "وقتي سه پايهها به زمين آمدند" "كوههاي سفيد" "شهر طلا و سرب" و "بركۀ آتش")
فكر ميكنم يكي دو جلد از سري كتابهاي "هري پاتر" رو هم همين جوري خوندم.
اين روزها به توصيه آقاي "محمدرضا سرشار" دارم كتاب "حافظ هفت" نوشتۀ "اكبر صحرايي" رو به همين روش ميخونم. معمولا روزاي فرد ميرم كتابخونه، تو نيم ساعت، دو سه فصل از اين كتاب رو ميخونم و صبر ميكنم تا يه روز فرد ديگه.
كتاب "حافظ هفت" دربارۀ سفر امام خامنهاي به استان فارسه كه مثلا در قالب رمان نوشته شده و توسط "سورۀ مهر" نشر يافته.