اين ايده كه:
كافي بود تا بيمعطلي چذب كتاب "انسان ۲۵۰ ساله" برگرفته از بيانات و مكتوبات حضرت امام خامنهاي دربارهي زندگي سياسي - مبارزاتي ائمه معصومين به كوشش "مؤسسه جهادي" بشم.
كتاب بسيار پرمطلب، همراه با تحليلهاي ناب و براي من - كه مطالعات بسيار كمي در باب زندگي ائمه داشتم - بسيار پربار بود.
كتاب، همونطور كه قبلا نوشتم و باز، نوشتم، از اون دست كتابهاييه كه بايد بعد از مطالعه هر چند صفحه، كتاب رو بست و ساعتها به فكر فرو رفت.
قبلتر گفته بودم كه "انسان 250 ساله" كتابيه كه بايد هر چند صفحه يه بار، كتاب رو بست، فكر كرد و يادداشت برداشت.
اين هم يه تيكه ديگه از اون كتاب از صفحه 93:
"جبهه دومي كه با اميرالمؤمنين جنگيد. جبههي ناكثين بود. ناكثين، يعني شكنندگان و در اين جا يعني شكنندگان بيعت. اينها اوّل با اميرالمؤمنين بيعت كردند، ولي بعد بيعت را شكستند. اينها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودي بودند؛ منتها خوديهايي كه حكومت عليبنابيطالب را تا آن جايي قبول داشتند كه براي آنها سهم قابل قبولي در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آنها مشورت شود، به آنها مسئوليت داده شود، به آنها حكومت داده شود، به اموالي كه در اختيارشان هست - ثروتهاي باد آورده - تعرّضي نشود؛ نگويند از كجا آوردهايد! اين گروه، اميرالمؤمنين را قبول ميكردند - نه اين كه قبول نكنند - منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كاري نداشته باشد و نگويد كه چرا اين اموال را آوردي، چرا گرفتي، چرا ميخوري، چرا ميبري؛ اين حرفها ديگر در كار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند ... منتها سه، چهار ماه كه گذشت، ديدند نه، با اين حكومت نميشود ساخت؛ زيرا اين حكومت، حكومتي است كه دوست و آشنا نميشناسد؛ براي خود حقّي قائل نيست؛ براي خانواده خود حقّي قائل نيست؛ براي كسانيكه سبقت در اسلام دارند، حقّي قائل نيست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظهاي در اجراي احكام الهي ندارد. اينها را كه ديدند، ديدند نه، با اين آدم نميشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنهاي بود."
نميدونم چرا اين مسايل خيلي برام آشناست. احساس ميكنم تو همين چندسال اخير از اين جور آدما اين دور و برا زياد ديدم ... بگذريم.
اين جمله هم از صفحه 104 كتاب جملۀ بدي نيست.
قضيه مربوط به حوادث دوران شعب ابيطالب و سختيهاي اونجاست:
"ميدانيد وقتي كه اوضاع خوب است، كساني كه دور محور يك رهبري جمع شدهاند، همه از اوضاع راضيند؛ ميگويند خدا پدرش را بيامرزد، ما را به اين وضع خوب آورد. وقتي سختي پيدا ميشود، همه دچار ترديد ميشوند، ميگويند ايشان ما را آورد؛ ما كه نميخواستيم به اين وضع دچار شويم!"
ياد رحمتبينهاي افتادم كه اين روزا زياد نثار محمدرضا شاه ملعون ميشه ...
و اين هم ادامش:
"البته ايمانهاي قوي ميايستند؛ اما بالأخره همه سختيها به دوش پيامبر فشار ميآورد. در همين اثنا، وقتي كه نهايت شدّت روحي براي پيامبر بود، جناب ابيطالب كه پشتيبان پيامبر و اميد او محسوب ميشد، و خديجه كبري كه او هم بزرگترين كمك روحي براي پيامبر بهشمار ميرفت، در ظرف يك هفته از دنيا رفتند! حادثه خيلي عجيبي است؛ يعني پيامبر تنهاي تنها شد..."
اين هم روضۀ ادامش:
"من نميدانم شما هيچ وقت رئيس يك مجموعه كاري بودهايد، تا بدانيد معناي مسئوليت يك مجموعه چيست!؟ در چنين شرايطي، انسان واقعاً بيچاره ميشود."
و ادامش:
"در اين شرايط ... فاطمه زهرا سلاماللهعليها مثل يك مادر، مثل يك مشاور، مثل يك پرستار براي پيامبر بوده است. آنجا بوده كه گفتند فاطمه "امّابيها" - مادر پدرش - است. اين مربوط به آن وقت است."
و ... بگذريم ... تو خود حديث مفصل بخوان از اين روضه ...
مطلب مرتبط:
معمولا كتاب خوب، چنان خواننده رو جذب ميكنه كه تا تهش نميتونه اونو بذاره زمين، ولي كتاب خوبتر چنان فكر خواننده رو كار ميگيره، كه هر چند صفحه، بايد كتاب رو ببنده و بشينه فكر كنه به نوشتههاي كتاب يا شروع كنه به يادداشت برداري از مطالب خونده شده ...
دو سه روزه دارم كتاب "انسان 250 ساله" كه گزيدهايه از بيانات امام خامنهاي دربارۀ زندگي سياسي مبارزتي ائمه، ميخونم و تا اينجاي كار (صفحه 49) از كتاباي خوب نوع دومه كه منو مجبور ميكنه هرچند صفحه، يه يادداشتي بر دارم از متن كتاب.
فعلا اين دو تيكه رو داشته باشيد تا بعد:
۱- "در جنگ احد در اول كار ، مسلمانها به خاطر اتحاد و اتفاق ، باز هم صف دشمن را شكست دادند. اما بعد از آني كه به پيروزي زودرس نائل شدند، آن پنجاه نفري كه مأمور بودند شكاف كوه را از دسترس دشمن محافظت بكنند ، براي اينكه از غنيمت جمع كردن عقب نيفتند ، مأموريت خود را رها كردند و به محل جمع غنائم و به صحنۀ تجمع غفلتانگيز مسلمانان ، آنها هم ملحق شدند.فقط ده نفر از مسلمانانِ مأمور شكاف كوه ، آنجا ماندند و وظيفه ي خود را انجام دادند ؛ اما دشمن اين فرصت را پيدا كرد كه از پشت ، كوه را دور بزند و از شكاف و منفذي كه نگهبان كافي نداشت به مسلمانان حمله كند . اين حمله براي مسلمانان گران تمام شد ، اسلام شكست نخورد اما پيروزي اسلام اولاً ديرتر شد ، ثانياً جان سرداران شجاع و عزيزي مانند حمزۀ سيدالشهّداء در اين راه قرباني شد.
خداي بزرگوار مسلمانان را به عبرت و تأمل دعوت مي كند ، مي فرمايد ما به وعدۀ خودمان عمل كرديم ، گفته بوديم كه شما بر دشمن پيروز خواهيد شد و شديد ، اما بعد از آني كه اين سه خصوصيت و سه خصلت در شما پديد آمد ، ضربۀ آن را خورديد. اين سه خصلت عبارتند از : اولاً «تنازعتم في الأمر» با همديگر اختلاف كرديد ، وحدت كلمه و وحدت صفوف را به هم زديد ، ثانياً «فشلتم» سست شديد ، آن شور و حماسه و آمادگي و كمر بستگي و پا در ركابي اول كار را از دست داديد. ثالثاً «عَصَيتُم» از فرمان پيغمبر و رهبر و آن كساني كه مسئول اداره ي امور شما بودند اجتناب ورزيديد و سر باز زديد . اين سه صفت كه در شما پيدا شد، دشمن اين مجال را پيدا كرد كه از پشت بر شما ضربه وارد كند و عزيزترين فرزندان اسلام به خون و به شهادت افتاد ، و عالم اسلام از ناحيه ي از دست دادن يك چنين شخصيتي خسارت كرد."
تو دوران 30 ساله بعد انقلاب مسلما كسايي كه يه خورده تو تاريخش سير كنن، اثر اين "تنازعتم في الأمر" رو زياد ميبينن. (اون دو مورد ديگه هم كه جاي خود داره). اين جمله منو به شدت ياد تحليل شهيد صياد از دلايل شكست عمليات رمضان انداخت كه بعد از كلي تحليل شكست از نظر علمي و سياسي و نظامي، آخر سر، يكي از دلايل اصلي شكست اين عمليات رو شروع اختلافات بين ارتش و سپاه ميدونه و همون "تنازعتم في الامر..."
۲- "منافقين در داخل مردم بودند؛ كساني كه به زبان ايمان آورده بودند، اما در باطن ايمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگنظر و آماده همكاري با دشمن، منتها سازمان نيافته. فرق اينها با يهود اين بود. پيغمبر ... دشمني را كه سازمانيافته نيست و لجاجتها و دشمنيها و خباثتهاي فردي دارد و بيايمان است، تحمّل ميكند. عبدالله بن ابيّ، يكي از دشمنترين دشمنان پيغمبر بود. تقريباً تا سال آخر زندگي پيغمبر، اين شخص زنده بود؛ اما پيغمبر با او رفتار بدي نكرد. درعينحال كه همه ميدانستند او منافق است؛ ولي با او مماشات كرد؛ مثل بقيۀ مسلمانها با او رفتار كرد؛ سهمش را از بيتالمال داد، امنيتش را حفظ كرد، حرمتش را رعايت كرد. با اينكه آنها اين همه بدجنسي و خباثت ميكردند؛... پيغمبر با آنها كاري نداشت ... برخورد همراه با ملايمت داشت؛ چون اينها سازمانيافته نبودند و خطرشان، خطر فردي بود" ...
خيلي وقتها كه مماشاتهاي نظام و رهبري با يه عده افرادي - كه در داخل كشورن و دشمنيشون و كارهاي خائنانهشون واضح و روشنه - رو ميديدم، اين سؤال برام پيش مياومد كه واقعا دليل اينهمه مماشات چيه! خيلي وقتا پيش خودم ربطش ميدادم به مصلحت نظام و اينجور چيزا؛ ولي نگو يه بحث "لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه" اي هم اين وسط، تو كاره كه من نميفهميدم!