1391/3/21

قبل‌تر گفته بودم كه "انسان 250 ساله" كتابيه كه بايد هر چند صفحه يه بار، كتاب رو بست، فكر كرد و يادداشت برداشت.


اين هم يه تيكه ديگه از اون كتاب از صفحه 93:
"جبهه دومي كه با اميرالمؤمنين جنگيد. جبهه‏ي ناكثين بود. ناكثين، يعني شكنندگان و در اين جا يعني شكنندگان بيعت. اين‏ها اوّل با اميرالمؤمنين بيعت كردند، ولي بعد بيعت را شكستند. اين‏ها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودي بودند؛ منتها خودي‏هايي كه حكومت علي‏بن‏ابي‏طالب را تا آن جايي قبول داشتند كه براي آن‏ها سهم قابل قبولي در آن حكومت وجود داشته باشد؛ با آن‏ها مشورت شود، به آن‏ها مسئوليت داده شود، به آن‏ها حكومت داده شود، به اموالي كه در اختيارشان هست - ثروت‏هاي باد آورده - تعرّضي نشود؛ نگويند از كجا آورده‏ايد! اين گروه، اميرالمؤمنين را قبول مي‏كردند - نه اين كه قبول نكنند - منتها شرطش اين بود كه با اين چيزها كاري نداشته باشد و نگويد كه چرا اين اموال را آوردي، چرا گرفتي، چرا مي‏خوري، چرا مي‏بري؛ اين حرف‏ها ديگر در كار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اكثرشان بيعت كردند ... منتها سه، چهار ماه كه گذشت، ديدند نه، با اين حكومت نمي‏شود ساخت؛ زيرا اين حكومت، حكومتي است كه دوست و آشنا نمي‏شناسد؛ براي خود حقّي قائل نيست؛ براي خانواده خود حقّي قائل نيست؛ براي كساني‏كه سبقت در اسلام دارند، حقّي قائل نيست - هرچند خودش به اسلام از همه سابق‏تر است - ملاحظه‏اي در اجراي احكام الهي ندارد. اين‏ها را كه ديدند، ديدند نه، با اين آدم نمي‏شود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد كه واقعاً فتنه‏اي بود."


نمي‌دونم چرا اين مسايل خيلي برام آشناست. احساس مي‌كنم تو همين چندسال اخير از اين جور آدما اين دور و برا زياد ديدم ... بگذريم.

اين جمله هم از صفحه 104 كتاب جملۀ بدي نيست.
قضيه مربوط به حوادث دوران شعب ابيطالب و سختي‌هاي اونجاست:
"مي‏دانيد وقتي كه اوضاع خوب است، كساني كه دور محور يك رهبري جمع شده‏اند، همه از اوضاع راضيند؛ مي‏گويند خدا پدرش را بيامرزد، ما را به اين وضع خوب آورد. وقتي سختي پيدا مي‏شود، همه دچار ترديد مي‏شوند، مي‏گويند ايشان ما را آورد؛ ما كه نمي‏خواستيم به اين وضع دچار شويم!"

ياد رحمت‌بين‌هاي افتادم كه اين روزا زياد نثار محمدرضا شاه ملعون مي‌شه ...

و اين هم ادامش:
"البته ايمان‏هاي قوي مي‏ايستند؛ اما بالأخره همه سختي‏ها به دوش پيامبر فشار مي‏آورد. در همين اثنا، وقتي كه نهايت شدّت روحي براي پيامبر بود، جناب ابي‏طالب كه پشتيبان پيامبر و اميد او محسوب مي‏شد، و خديجه كبري كه او هم بزرگ‏ترين كمك روحي براي پيامبر به‏شمار مي‏رفت، در ظرف يك هفته از دنيا رفتند! حادثه خيلي عجيبي است؛ يعني پيامبر تنهاي تنها شد..."

اين هم روضۀ ادامش:
"من نمي‏دانم شما هيچ وقت رئيس يك مجموعه كاري بوده‏ايد، تا بدانيد معناي مسئوليت يك مجموعه چيست!؟ در چنين شرايطي، انسان واقعاً بيچاره مي‏شود."

و ادامش:
"در اين شرايط ... فاطمه زهرا سلام‏الله‏عليها مثل يك مادر، مثل يك مشاور، مثل يك پرستار براي پيامبر بوده است. آن‏جا بوده كه گفتند فاطمه "امّ‏ابيها" - مادر پدرش - است. اين مربوط به آن وقت است."

و ... بگذريم ... تو خود حديث مفصل بخوان از اين روضه ...

مطلب مرتبط:

دو پاره از انساني 250 ساله


1391/3/5

معمولا كتاب خوب، چنان خواننده رو جذب مي‌كنه كه تا تهش نمي‌تونه اونو بذاره زمين، ولي كتاب خوب‌تر چنان فكر خواننده رو كار مي‌گيره، كه هر چند صفحه، بايد كتاب رو ببنده و بشينه فكر كنه به نوشته‌هاي كتاب يا شروع كنه به يادداشت برداري از مطالب خونده شده ...
دو سه روزه دارم كتاب "انسان 250 ساله" كه گزيده‌ايه از بيانات امام خامنه‌اي دربارۀ زندگي سياسي مبارزتي ائمه، مي‌خونم و تا اينجاي كار (صفحه 49) از كتاباي خوب نوع دومه كه منو مجبور مي‌كنه هرچند صفحه، يه يادداشتي بر دارم از متن كتاب.
فعلا اين دو تيكه رو داشته باشيد تا بعد:
۱- "در جنگ احد در اول كار ، مسلمان‌ها به خاطر اتحاد و اتفاق ، باز هم صف دشمن را شكست دادند. اما بعد از آني كه به پيروزي زودرس نائل شدند، آن پنجاه نفري كه مأمور بودند شكاف كوه را از دسترس دشمن محافظت بكنند ، براي اينكه از غنيمت جمع كردن عقب نيفتند ، مأموريت خود را رها كردند و به محل جمع غنائم و به صحنۀ تجمع غفلت‌انگيز مسلمانان ، آن‌ها هم ملحق شدند.فقط ده نفر از مسلمانانِ مأمور شكاف كوه ، آنجا ماندند و وظيفه ي خود را انجام دادند ؛ اما دشمن اين فرصت را پيدا كرد كه از پشت ، كوه را دور بزند و از شكاف و منفذي كه نگهبان كافي نداشت به مسلمانان حمله كند . اين حمله براي مسلمانان گران تمام شد ، اسلام شكست نخورد اما پيروزي اسلام اولاً ديرتر شد ، ثانياً جان سرداران شجاع و عزيزي مانند حمزۀ سيدالشهّداء در اين راه قرباني شد.
خداي بزرگوار مسلمانان را به عبرت و تأمل دعوت مي كند ، مي فرمايد ما به وعدۀ خودمان عمل كرديم ، گفته بوديم كه شما بر دشمن پيروز خواهيد شد و شديد ، اما بعد از آني كه اين سه خصوصيت و سه خصلت در شما پديد آمد ، ضربۀ آن را خورديد. اين سه خصلت عبارتند از : اولاً «تنازعتم في الأمر» با همديگر اختلاف كرديد ، وحدت كلمه و وحدت صفوف را به هم زديد ، ثانياً «فشلتم» سست شديد ، آن شور و حماسه و آمادگي و كمر بستگي و پا در ركابي اول كار را از دست داديد. ثالثاً «عَصَيتُم» از فرمان پيغمبر و رهبر و آن كساني كه مسئول اداره ي امور شما بودند اجتناب ورزيديد و سر باز زديد . اين سه صفت كه در شما پيدا شد، دشمن اين مجال را پيدا كرد كه از پشت بر شما ضربه وارد كند و عزيزترين فرزندان اسلام به خون و به شهادت افتاد ، و عالم اسلام از ناحيه ي از دست دادن يك چنين شخصيتي خسارت كرد."
تو دوران 30 ساله بعد انقلاب مسلما كسايي كه يه خورده تو تاريخش سير كنن، اثر اين "تنازعتم في الأمر" رو زياد مي‌بينن. (اون دو مورد ديگه هم كه جاي خود داره). اين جمله منو به شدت ياد تحليل شهيد صياد از دلايل شكست عمليات رمضان انداخت كه بعد از كلي تحليل شكست از نظر علمي و سياسي و نظامي، آخر سر، يكي از دلايل اصلي شكست اين عمليات رو شروع اختلافات بين ارتش و سپاه ميدونه و همون "تنازعتم في الامر..."

۲- "منافقين در داخل مردم بودند؛ كساني كه به زبان ايمان آورده بودند، اما در باطن ايمان نداشتند؛ مردمان پست، معاند، تنگ‏نظر و آماده همكاري با دشمن، منتها سازمان نيافته. فرق اين‏ها با يهود اين بود. پيغمبر ... دشمني را كه سازمان‏يافته نيست و لجاجت‏ها و دشمني‏ها و خباثت‏هاي فردي دارد و بي‏ايمان است، تحمّل مي‏كند. عبدالله بن ابيّ، يكي از دشمن‏ترين دشمنان پيغمبر بود. تقريباً تا سال آخر زندگي پيغمبر، اين شخص زنده بود؛ اما پيغمبر با او رفتار بدي نكرد. درعين‏حال كه همه مي‏دانستند او منافق است؛ ولي با او مماشات كرد؛ مثل بقيۀ مسلمان‏ها با او رفتار كرد؛ سهمش را از بيت‏المال داد، امنيتش را حفظ كرد، حرمتش را رعايت كرد. با اين‏كه آن‏ها اين همه بدجنسي و خباثت مي‏كردند؛... پيغمبر با آن‏ها كاري نداشت ... برخورد همراه با ملايمت داشت؛ چون اين‏ها سازمان‏يافته نبودند و خطرشان، خطر فردي بود" ...
خيلي وقت‌ها كه مماشات‌هاي نظام و رهبري با يه عده افرادي - كه در داخل كشورن و دشمنيشون و كارهاي خائنانه‌شون واضح و روشنه - رو مي‌ديدم، اين سؤال برام پيش مي‌اومد كه واقعا دليل اين‌همه مماشات چيه! خيلي وقتا پيش خودم ربطش مي‌دادم به مصلحت نظام و اين‌جور چيزا؛ ولي نگو يه بحث "لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه" اي هم اين وسط، تو كاره كه من نمي‌فهميدم!

1391/1/26

حضرت آيه الله العظمي مرعشي نجفي به طلاب مي فرمودند:

علت آمدن من به قم اين بود كه پدرم چهل شب در حرم حضرت علي (ع) بيتوته نمود كه آن حضرت را ببيند، شبي در حالت مكاشفه حضرت را ديده بود كه به ايشان مي فرمايند: سيد محمود چه مي خواهي؟ عرض مي كند: مي خواهم بدانم قبر حضرت فاطمه زهرا(ع) كجا است؟ تا آن را زيارت كنم.  حضرت فرمود : من كه نمي توانم (بر خلاف وصيت آن حضرت) قبر او را معلوم كنم. 

 عرض كرد: پس من هنگام زيارت چه كنم؟ حضرت فرمود: خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه زهرا(ع) را به فاطمه معصومه (س) عنايت فرموده است، پس هر كس بخواهد حضرت زهرا(ع) را درك كند به زيارت فاطمه معصومه(س) برود.


فاطميتون تسليت

تو مجالس عزاداري، ما رو هم دعا كنيد

دربارۀ: اهل‌بيت
در حال حاضر مطلبی وجود ندارد ...
مطلبی وجود ندارد ...
آرشیو موضوعی
ریز موضوعات
آرشیو ماهانه
در دست مطالعه
آمار وبلاگ
دفعات بازدید : 416729
تعداد نوشته‌ها: 134
تعداد دیدگاه‌ها : 130
ضمن تشکر از بازدید شما از متحیر؛ چنانچه اولین بازدیدتان از این وبلاگ می‌باشد، پیشنهاد می‌گردد ابتدا دربارۀ وبلاگ و دربارۀ من را مطالعه فرمایید.
با تشکر مجدد
آسدجواد
×

ابزار هدایت به بالای صفحه

X