يادمه اولين بار يه كليپ ديدم از "ابوالفضل زروئي نصرآباد" كه پيش امام خامنه اي مشغول شعر خوندن بود و شعرش تو مايههاي شهر و روستا و اين چيزا بود.
اولش هم ميگفت اين شعر خلاصهاي از دو تا مثنوي بلنده كه ... بگذريم.
اين، بود تا اينكه هفته پيش رفته بودم كتابخونه و هر چي ميگشتم كتاب به درد بخور پيدا نميكردم، كه بهو رفتم سراغ كتب انتشارات "نيستان" و به كتاباي زروئي برخوردم و "رفوزهها" رو برداشتم و امانت گرفتم (بدون هيچ دليل مشخصي)
خلاصه، من هم كه از نوجووني علاقه خاصي به اشعار طنز داشتم و چندين و چند كتاب كشكول و ديوان اشعار طنز و ... خونده بودم و حتي خودم چندتايي شعر (!) طنز گفته بودم، از اين كتاب بدم نيومد و تا تهش خوندم و در بعضي جاهاش به شاعرش آفرين و مرحبا و بارك الله گفتم.
مثل اين شعر:
به رياست اگر شدي منصـــــــــوب | ميشوي بين مردمان، محبـــــــوب | |
بعد از آن، ميشود به ناچـــــــاري | سيل تبريك و تهنيت، جـــــــــــــاري | |
ميشود در جريده ها اعـــــــــــلان | - بغل «كل من عليها فــــــــــــان» - | |
«حضرت مستطـــــــــاب والايِ ...» | يا: «برادر، جناب آقـــــــــــــــــاي...» | |
چه شكوهي! چه قدّ و بالايــــــــي | «چه سري، چه دمي، عجب پايي» | |
تو چنان شمع مجلــــــــس افروزي | خستگي ناپذير و دلســـــــــــــــوزي | |
انتخاب شما ربوبي بـــــــــــــــــــود | چه قدر انتخاب خوبي بـــــــــــــــــود | |
دلمان شد به نحو بايستـــــــــــــــه | شاد از اين انتخاب شايستــــــــــــه | |
تا شود خاطر شما، ارضـــــــــــــــــا | مخلصان:... شصت و هشت تا امضا... |
فكر ميكنم بي فايده نباشه اگه اشاره كنم كه شعري كه پيش امام خامنهاي خوند،(كه تحت عنوان مشتي حسن معروف شده)، خلاصهاي از دو تا مثنوي بلند از همين كتابه.
همچنين مطالبي كه زروئي تو ستون "اصل مطلب" روزنامۀ همشهري مينوشت، تو اين كتاب جمع آوري شده.
چند روزيه دارم كتاب "رفوزهها"ي "ابوالفضل زرويي نصرآباد" رو ميخوندم
گفتم علي الحساب خلاصهاي از دو سه تا از شعراشو اينجا بذارم تا بعد ...
اين ور گدا، آن ور گدا
ميرود از هـر طـرف رقصان و با لنگر گـــــــــدا | از دو سويت ميرود، اين ور گدا، آن ور گـــــــدا | |
گر دهي كمتر ز ده تومان حسابت ميرســد | ميكـنـد گـردن كلفتي، ميكشد خنجر گــــدا | |
بر تو ميچسبد مثال مرد مؤمن بر ضريــــــح | گـر بـگوئـي مـن نـدارم، كي كند باور گــــــــدا؟ | |
هست دائم با خبر از قيمت ارز و طـــــــــــــلا | داند از هر شخص ديگر نرخ را بهتر گــــــــــــــدا | |
گر روي در خانهاش، اطراف شمران يا ونــــك | دسـت كم دارد سه تـا منشي، دو تا نوكر گدا | |
بهر خارانيدن ران چون بري دستي به جـيب | بـا هياهو ميرسند از راه، يك لشكر گـــــــــدا | |
خودكفا شد از گدا اين شهر ومن دارم يقين | ميشود تا سال ديگر صادر از كشور گــــــــــدا | |
ادب از بيادبان | ||
«ادب آموختم زِ بي ادبـــــــــــان» | (رك: گلستان؛به نقل از لقمان!) | |
تَركِ «ما قال» و «مَن يقول» كنـم | نتوانسته ام قبول كنـــــــــــــــــم | |
كه پسر را پس از كلاس زبـــــــان | بفرستم به پيشِ بي ادبــــــــــان | |
كه در آن جا به اشتياق و طــــرب | بكند درك فيض و كســــــــبِ ادب | |
اين ادب را كه بي خريد و فروخت | ميشود توي كوچه هم آموخــت | |
اعتمادي به اين مُدِل نكنيــــــــــد | بچه را توي كوچه وِل نكنيـــــــــــد | |
بچه تان اعتياد ميگيـــــــــــــــرد | ميرود چيز ياد ميگيــــــــــــــــرد | |
چه بسا عاشق كسي بشـــــود | چشم در چشمِ اقدسي بشـــود | |
پس به فرزند، ياد بايـــــــــــــد داد | ادب از بي ادب نگيرد يـــــــــــــــاد | |
يك كمي همّت اختيار كنيــــــــــد | خودتان روي بچه كار كنيـــــــــــــد |