جمعه ۱۷ شهريور:
كربلا ... نفهميدمش ... نتونستم كه بفهممش ... فكر ميكردم اشكال از منه؛ فكر ميكردم فقط من اينجوريم؛ اما ديدم خيليا اينو ميگن ... حالا يكي ميگفت جوِّش سنگين بود؛ يكي ميگفت بهتزده بودم؛ يكي ميگفت تمركز نداشتم؛ يكي ميگفت شاد بودم ... ولي تهِ همش يه چيز بود: "اوني نبود كه انتظار داشتم"؛ يا؛ "نتونستم ارتباط برقرار كنم "... اصلا مثل اينكه خود كربلا اينجوريه ... شايد بايد يه هفته ميمونديم كربلا تا بفهميم چه خبره (به قول دوستي، تا يخامون آب شه) بعد تازه بريم زيارت ...
البته فقط شايد ...
سهشنبه ۱۴ شهريور:
آخرين بين الطلوعين روبروي ايوان طلاي حرم اميرالمؤمنين
... و الوداع ...
و حركت به سمت كربلا ...
دوشنبه ۱۳ شهريور:
ظاهرا سردي و سكوتي كه تو مسجد كوفه حس ميشد، فقط مختص اين مسجد نيست، و اين فضا رو تو كل شهر كوفه ميشه حس كرد، تو خيابوناش، تو حرماش، تو مساجدش، و حتي تو خونه منسوب به اميرالمؤمنين.
رفتيم مسجد سهله. جايي كه بارها امام زمان اونجا ديده شده، جايي كه نمازگاه تمام پيامبران بوده، جايي كه قراره بشه خونه امام زمان ... اما باز همون سردي و سكوت، و دريغ از يك ذره عطر جمكران. ...
يكشنبه ۱۲ شهريور؛ شب؛
بعدازظهر رفتيم مسجد كوفه؛
جايي كه منطقا بايد مملو باشه از مناجاتهاي اميرالمؤمنين، بايد مملو باشه از شور و حضور (كه تمام پيامبران اونجا نماز خوندن)، بايد مملو باشه از روح و معنا، بايد مملو باشه از ...؛ اما در عمل هيچكدوم نبود. مسجدي زيبا در ظاهر، اما سرد و ساكت در باطن. روح مسجدي كه سالها محل راز و نياز، نماز و مناجات اميرالمؤمنين بوده، كمترين شباهتي به حرم اميرالمؤمنين نداشت.
شايد هم اين بوي غربت بود كه كل فضاي مسجد رو پر كرده بود. كه مسجد كوفه، بسيار، شاهد بيوفايي ياران و غربت بزرگان بوده. از امام علي و امام حسن و امام حسين گرفته تا مسلم و مختار و زيد كه مسجد كوفه شاهد بيوفايي خيل يارانشون بوده.
وسط اين همه سردي مسجد كوفه، گوشه سمت چپ سمت قبله مسجد، فضا بهشدت فرق ميكنه. هنوز بوي كربلا رو استشمام نكردم، اما احساس مي كنم حرم مسلم، بوي كربلا ميده. صفاي عجيبي داشت حرم مسلم و عجيب صفا داشت حرم مسلم ...
يكشنبه ۱۲ شهريور؛ صبح:
۱- ايوان نجف عجب صفايي دارد ...
و عجب صفايي داره، خصوصا بين الطلوعينش ... نميشه بيشتر نوشت. بقيشو بايد رفت و حس كرد.
۲- مدتها (سالها) بود، هروقت، امينالله ميخوندم، لازم بود جمله سومشو تغيير بدم و "السلام عليك يا علي بن موسي الرضا" رو جايگزينش كنم، چقدر آرزو داشتم اين دعا رو بدون تغيير بخونم؛ تا اينكه امروز (به عبارت دقيقتر، ديشب، برا اولين بار) تونستم بدون تغيير، كامل، بخونمش:
"السلام عليك يا امينالله في ارضه؛ و حجته علي عباده؛ السلام عليك يا اميرالمؤمنين ..."
۳- چه فضاي عجيبي داره حرم اميرالمؤمنين، فضايي مملو از ابهت امام، مظلوميت امام، تنهايي امام و خصوصا پدر امت بودن امام كه آدمو آرزومند مي كنه بياد برا هميشه مقيم نجف شه...!
و اين فضا، بقدري كل حرم رو پر كرده كه آدم، فراموش مي كنه دو تا از بزرگترين پيامبران الهي هم اونجا دفن هستند.
شنبه ۱۱ شهريور ساعت حدود شش عصر؛ شهر نجف:
صبح يكي از بچهها كه جا مونده بود، از سبزوار، لب مرز، چند دقيقه قبل از خروج از مرز، خودشو رسوند؛ يكي ديگه از بچهها كه با ما بود، مشكل گذرنامه پيش اومد براش، نزديك بود بمونه - البته پيشتر گفته بودم كه بعيده اربابان كرم تا لب مرز بكشونن و راه ندن داخل - و اين دوتا يعني، فقط بايد بطلبن تا بياي و اگه بطلبن حتما مياي!
حالا موندم؛ چي شده كه اميرالمؤمنين منو طلبيده كه الان نجفم؛ درسته از كرمشون بعيد از ذهن نيست همچين چيزي، ولي از من بعيده لياقت همچين لطفي. ...
السلام عليك يا ابتا، يا جداه، يا مولاي يا اميرالمؤمنين